۸ تیر ۱۳۸۸

توقفی کوتاه در جریان زندگی

امروز علنا امتحانام تموم شد . ( فقط شنبه ، یه ریاضی مونده که اونم اصلا مهم نیست ! ) حالا حس میکنم به جریان زندگی برگشتم . یعنی حس میکنم که میتونم آزادانه فکر کنم . راجع به هرچیز مسخره یا عاقلانه ای ، ساعتها تعقل کنم . دراز بکشم رو تخت و دستم رو قفل کنم پشت سرم و به این فکر کنم که "شادی یعنی اینکه آدم چقدر زندگی اش را دوست دارد !" . فکر کنم به ارتباط بین شادی ، زندگی و دوست داشتن . بعد هر کدامشان را با لذت بشکافم و آنقدر در عمق هر کدامشان فرو بروم که هدف اصلی را فراموش کنم و هزاران مسئله دیگر بسازم برای خودم که می شود هزاران سال بدون توقف رویشان مکث کرد . الان با خودتون فکر میکنید عجب موجود بیکاری ! و فکتان می افتد از این همه هذیان غلیظ . مخالفتی نمی کنم . چون واقعا بیکارم . و آخ که چه لذتی می دهد آدم بیکار باشد و مزخرف فکر کند و مزخرف بنویسد . دوست دارم این چند روز را تا آخرین قطره به تنبلی بگذرانم . چون با تمام شدن امتحان آخری دوباره زندگی تابستانه ام شروع می شود . صبح زود بیدار شدنا ، پارک رفتنا واسه ورزش صبحگاهی ، کتاب خوندنا تا سرحد کوری ، بیرون رفتنا ، دیدن جاها و دوستان ، میهمانی ها ، قدم زدن های خستگی آور و هزاران کاری که آدم را از فکرش دور میکند . دور که نه . منتها دیگر نمی شود بی هیچ مزاحمتی لم داد و فکر کرد به " شادی یعنی اینکه آدم چقدر زندگی اش را دوست دارد ! " .


بعدالتحریر : می شود تا ابد از دفاع از آزادی نوشت . آنقدر نوشت تا این کلمه را هم مثل بقیه به گند کشید . منتها من دوست ندارم دیگر با این کلمه این کار را بکنم . من فقط منتظرم .

شورای نگهبان رای خودشو صادر کرد . شما چیزی غیر از این انتظار داشتین ؟ هاه ! درسته که ما هنوز امیدواریم . اما چشممون به دست دولت نیست . نگاهمون به مشتهای محکم و گره کرده مردم عادیه . حتی اگر این احقاق حق سالها طول بکشه ، ما باز هم امیدوار و منتظریم . همین .

۶ تیر ۱۳۸۸

انا لله و انا الیه راجعون

امروز دومین سالگرد تاسیس " نگارش هذیونیات یک ابلهِ " . و من احساس میکنم یه کمی خوشحالم . چون خودمو یه پله به هدفم نزدیکتر میبینم . این هدف هم چیزی جز " به ارث گذاشتن این وبلاگ برای نسلهای بعدی خاندان طراوت " نیست . پس متاسفانه یه چند صد سال دیگه باید ما رو تحمل کنید !

بین التحریر ۱) به قول عروسک جان نحس ( که هرگز هیچ کامنتی نداره ! ) بازمانده هام بیام این مطالب رو بخونن میگن چه جد جلفی !
بین التحریر ۲) چشم بدخواهان کور !

و درآخر مقارن شدن سالروز تاسیس رو با این ایام خونبار به همه و بیشتر ، به خودم تسلیت میگم . امیدوارم این دو مصیبت عظیم ، غم آخرتون باشه .

بعدالتحریر : هرگونه برداشتی از مطالب این پست از طرف بیگانگان و دشمنان افکار اعتدال(!)گرای این جانب به شدت محکوم میشود . اگر شد ، باشد که خیر نبینند . والسلام .



طراوت – ششم تیر ۸۸ خورشیدی

۵ تیر ۱۳۸۸

تکرار تاریخ ؟

فردا امتحان انقلاب اسلامی دارم . مطالبی که دارم میخونم ، واقعا برام جالبه . خواستم شما هم فیض ببرید ! مطالب بدون دخل و تصرف و بدون حتی کم یا زیاد کردن یک واو بیان میشود .


... گاه مردم با فریادهای الله اکبر شبانه مخالفت خود را ابراز میکردند و گاه با تظاهرات پراکنده و اجتماعات کوچک با نیروهای امنیتی درگیر میشدند . ( قسمتی از فصل شکل گیری طوفان انقلاب و آغاز فروپاشی سیاسی ) / ص 107
نظامهایی که از پایگاه اجتماعی و مقبولیت مردمی برخوردارنیستند معمولا میکوشند تا با تکیه بر ارتش و نیروهای نظامی ضعف مشروعیت خود را جبران کنند .
به هر حال تجربه نظام پهلوی ثابت کرد که نیروهای نظامی نمیتوانند دوام بلندمدت نظام سیاسی را تضمین کنند . و بحران مشروعیت نظام سیاسی را نمی توان با تکیه بر نیروهای نظامی برطرف کرد . همچنین به کارگیری نیروی نظامی علیه مردم – با اینکه هدف اصلی آن مقابله با دشمن خارجی است – تنفر از شاه و دولتش را افزایش داد . / ص 119 و 120



کتاب انقلاب اسلامی ایران / نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها



بعدالتحریر : اینها تنها گوشه هایی از این کتاب پربار بود . تاریخ حقیقتا چیز عجیبیست .

۴ تیر ۱۳۸۸

ما آدمهای پست مدرن

قبل التحریر : موسیوی عزیز یک سری کامنت برای پستهای قبلی من گذاشته بود . که دیدم با توجه به حجم جوابها ، معقول نیست در همان کامنتها بنویسمش . متن کامنتها و جوابیه رو در زیر بخونید . شرمنده طولانیه !


موسیو : " من در بهت شما آدمام که چرا هر چهار سال فقط 20 روز سیاسی میشین
و این گونه است که سیاسیون را هضم نمی کنید
سیاست همین بازی آلوده دائم التکرار است در همه جای گیتی
اما همین بازی آلوده را منتسکیو و امثالهم زمانی باب کردند که دیگر دواوین شعرا و ادبا دیگر قانون دیوانسالاری نباشد
ما چهار سال شاعریم
اما در انتخابات و کشورداری شعر جواب نمی دهد
بله اشتباه کردن که اجازه تجمع را در جایی دیگر ندادند
اما اشتباه نکردند که اجازه تجمع در خیابان را ندادند
این چند روز دل مردم فقط از خون های ریخته شده خون نیست.
از دل چرکینی های ملت نسبت به هم خون است
این که برادر و خواهر دیروز عدوی امروزند
چون بیست روزه اهل سیاستیم می پنداریم خب انتخابات هم ابطال پذیر است
اما عزیزانم سیاست ادبیات نیست که با دنیای پست مدرن هم سازش داشته باشد
سیاست دنیای قطعیات است و فقط مدنیات قانونی را پذیراست
والا در تمام گیتی سیاست دشمن پست مدرنیسم است
دل چرکینی ها به تمامت تب آلودمان کرده.
دیگر توهمات را به آن نیفزاییم و گوش خود رامشتری ارزان رسانه ها نکنیم.
گوینده خس و خاشاک را بیابید. اگر یافتید ترورش با من.
ندا خود گریزان از این فضا بود. بر خلاف توهم عامه، در درگیریها هم فعال نبوده. در ترافیک گرفتار آمده بوده است.
و از همه مهم تر مگر قاتلش از عمال دولت و حکومت بوده.
خون بی گناه ریخته او داغدارمان کرده.
بر داغ خود بیهوده نیفزاییم با قتال با دیگران با ادات تهمت.
قاتل او منافق است و منافق را در جماعت مردم و اهل دولت و پاسدارن ملت جایی نیست.
جلوی نداهای از دست رفته آینده را باید گرفت. کسان دیگری هم از دست رفته اند.
از جماعت حافظان شهر و مردمان شهر
آنها را هم دریابیم.
دیدم که مانا نبشته خواب دیده ام که پیروز شدیم و ...
پس طراوت ببین که پیروزی بر هر کس شیرین است. پس چرا جماعت پیروز را شماتت می کنی.
اما مگر نه این است که پیروزی یک روز درازا دارد و شکست چند روز.
پیروزان الان فتح خود را فراموش کرده اند. پس چرا ما داغداریم.
اما مانا عزیزم
پیروزی بر چه کسانی تو را به گریه انداخت.
ما همه برادران و خواهرانیم.
چرا دشمنی را توهم می کنیم.
ما هم اکنون هم به سمت آزادی روانیم.
طراوت جان
دنیایت را با فتنه دیگران ویران نکن.
دوستانت را بیاب و با تپش دلت برای آنها، جمعیت شو. "




جوابیه : " سلام جناب موسیوی عزیز !!
۱) آدرس میدادید ، حضوری خدمت میرسیدیم !!!!
۲) شخصا نه شاعرم ، نه نویسنده ، نه پست مدرن ، نه سیاسی و نه حتی کوبیسم و اگزیستنسیالیسم و هزار جور ایسم و کوفت دیگه ! ولی این را هم که شما می گویید هر ۴ سال فقط ۲۰ روز سیاسی می شویم (میشوم) قبول ندارم . من هر ثانیه ی ۳۶۵ روز سال در اموری دست و پا میزنم (با توجه به رشته تحصیلیم) که ارتباط مستقیمی با سیاست دارد . و مجبورم هرروز این سیاست عزیز را نشخوار کنم . نمیدانم شما با مباحث مدیریت بازرگانی آشنایی دارید یا نه ، ولی این اطمینان را به شما میدهم که تمامی دروسی که در این رشته تدریس میشود ما را مستقیما درگیر سیاست روز میکند . نه تنها کتب درسی ، بلکه اکثر پروژه های تحقیقاتی که هرچند بیشتر آنها در حوزه اقتصاد کلان هستند ، ولی کیست که نداند اقتصاد و سیاست چه ارتباط تنگاتنگی با هم دارند . این از این .
۳) گفته بودید در انتخابات و کشورداری شعر جواب نمیدهد . خواستم بگویم شخصا سیاست را خانه بزرگی میدانم که یکی از پنجره هایش شعر است . اما در اصلی آن تنها منطق است . و خوب آدم عاقل هم از پنجره تردد نمیکند . از پنجره تنها میتوان دید .
۴) طبق گفته خود شما این دنیای قطعیات شامل مدنیات قانونی است . انسان مگر چیزی غیر از قانونمندی میخواهد ؟ کجای این چند وقت میشود حتی یک مورد قانونمندی مشاهده کرد ؟ حرف خیلی از ما از روی احساس و "پست مدرن بودن" نیست . از روی عقلی است که هزاران سال است به ما میگوید قانون زمانی ارزش استناد دارد که رعایت شود . هزاران مورد بی قانونی توسط دولت به نظر من غیر قابل دفاع است . (ذکر آنها در مقال نمیگنجد) از افرادی که قانون را به نفع خودشان و به بهانه مصالح نظام و کشور تفسیر میکنند ، متنفرم .
۵) گفتید گوش خود را مشتری ارزان رسانه ها نکنیم . اگر میخواستیم بکنیم که باید الان جای شما نشسته بودیم جناب موسیو . ما این روزها با گوش خود کاری نداریم . تمام جانمان شده چشممان . که فقط خون میبیند . در ضمن در حال حاضر من در داخل ایران چیزی را که بتوان نام رسانه و تعریف پذیرفته شده آن را بر رویش گذاشت ، متاسفانه رویت نمیکنم !
۶) گفته بودید مگر قاتل ندا از عمال دولت و حکومت بوده ؟ من واقعا نمیفهمم . سوال شما جوابش کاملا بدیهی ست . شما قاتل را منافق نامیدید و گفتید منافق را در جماعت مردم و اهل دولت و پاسداران ملت جایی نیست . اینبار این شمایید که خیلی شاعرید ! اگر منافق بین اینها نبود که دیگر نامش را نمیگذاشتند منافق . منافق از درون همین جماعت بیرون می آید .
۷) جناب موسیو ، آن کسی که بی رحمانه اسلحه و باتوم در دست میگیرد و آن قدر برروی سینه یک دختر می کوبد تا جانش را بگیرد ، من حافظ شهر نمینامم . حتی نام انسان هم برای او خیلی زیاد است . خیلی .
۸) جناب موسیوی عزیز ، ما زمانی کسی را پیروز خطاب میکنیم که شایسته این پیروزی باشد . و صد البته این پیروزی را به هربهایی بدست نیاورده باشد . شما خودت قضاوت کن . در درسی دو نفر نمره ۲۰ آورده باشند . اولی با تقلب و دومی با تلاش و شب بیداری های خودش . همه دوستانشان هم این مسئله را بدانند . حتی کسی که دوست فرد متقلب است ، او را هم تراز با فرد دوم نمیداند . چه برسد به بقیه . موسیوی عزیز ، تقلب ، تقلب است . چه خرد چه کلان . و فرد متقلب نمره اش صفر است . شاید در ظاهر شده باشد ۲۰ اما نمره او چیز دیگری است . حالا کسانی که میبینند خودشان درس را پاس نکرده اند و یک همچین فردی که تقلبش محرز است (باز هم میگویم چه یک خط چه یک صفحه ) نمره بالایی آورده ، نباید ناراحت شوند ؟ به نظر من اتفاقات جاری خیلی طبیعی است .
۹) برادر عزیز نگاههای آدمها با هم متفاوت است . این چیزی که شما فتنه میبینید ، ما حرکتی برای احقاق حق میبینیم . دوستان من مردمانی نیستند که خون را نمیبینند . دوستان من همانهایی هستند که خون از آنها متولد میشود . همین ."


بعدا اضافه شده : خواستم دوباره برایتان جوابیه بنویسم که دیدم دوستانم حرفهای من را به شما زده اند . مخاطب تمام این کامنتها شما هستید . خوب بخوانیدشان . ولی لازم میبینم آنجایی که مرا مخاطب قرار داده اید ، چیزی عرض کنم . جناب ، گفتید این جماعت هم اگر چماقی در دست داشتند ... . متوجه شدید چه جمله ای گفتید ؟ شما که خودتان میدانید کسانی که ازشان حمایت میکنید ، چه کسانی هستند . به قول شما همان چماق به دستان . اینها واقعا جای حمایت دارند ؟ صریحا میگویم ترجیح میدادم گروه چماق به دستان ماجرا، همسو با عقاید من بودند . این روزها انگار قدرت در چماق خلاصه می شود . کیست که دوست نداشته باشد از جبهه قدرت حرف بزند ؟
در ضمن این آدمیان عقده ای و خودبینی که شما به آنها اشاره کردید ، دوستان و یاران من هستند . لطفا در استفاده از جملات و کلمات ، دقت بیشتری کنید .

۱ تیر ۱۳۸۸

این جماعت توهم زده

من خیلی بزرگ شدم . تو مدت یه هفته حس میکنم حداقل ۷ ، ۸ سال رشد کردم . به خصوص وقتی مرگ ندا رو دیدم . دختری که نه آشوبگر بود ، نه مزدور و نه ... . دختری که تنها یه دختر بود . حقیقتا دلم سوخت . برای وای وای های استادش بالای جنازش . اصلا دلم برای خیلیا سوخت . نه برای اونایی که زیر باتوم ها و چماق ها و لگد های حافظان امنیت خون بالا میارن . دلم واسه اونایی سوخت که هنوز مستن . مست از چیزی که اسمشو میذارن پیروزی . انقدر مستن که دارن هنوز دنبال مقصر میون مخالفاشون میگردن و حکومت رو پاک و منزه میبینن . انقدر مستن که دارن هنوز سرشون رو میکنن تو آمارها و مقالات و سایت ها . و می گردن دنبال چیزی تا آن را علم کنند و کور شوند . کور شوند تا مردم خیابان ها را اوباش و مزدور بنامند و پوزخند بزنند . از روی جهل . من هنوز دلگیرم . از آنهایی که دولت مطبوعشان قانون را علنا به رسمیت نمی شناسد و خودشان دنبال تبصره و ماده می گردند تا تجمعات مردم آرام را ضداسلامی بدانند و خودشام را مُحق برای سرکوبی و حمله به مردمی که تنها سلاحشان سنگ است . ( خدا پدر نان سنگکی ها را بیامرزد . ) من هنوز مبهوتم . از این همه سانسوری که علنا دارد اتفاق می افتد . از مامورانی که در دفتر روزنامه ها تردد می کنند تا خدای نکرده مصالح نظام در خطر نیفتد . تعریف آنها از مصالح نظام ، صندلی قدرتی ست که نباید از دست برود . من مبهوتم از آنهایی که دولت مطبوعشان را سردمدار آزادی مطلق و دموکراسی حقیقی میدانند . صریحتا میگویم آنها حقیقتا کورند . و من هنوز عصبانیم . از صدا و سیما . رسانه ای که دیگر رسانه نمی ناممش . بنگاه دروغ پراکنی و خفقان اسم با مسماتری است . راستی کسی خبر ندارد رئیس صدا و سیما در سمتش ابقا شد یا نه ؟ سوم خرداد دوره ۵ ساله ریاست ضرغامی تمام میشد . اما دیگر خبری از این پست مهم نشد . حدس میزنم قرار است این جور پستها به صورت مادام العمری به فدائیان نظام تعلق گیرد . هرهر ! ( به این میگویند خنده عصبی. ) اصلا همین صدا و سیماست که به توهم توطئه دامن میزند . رئیس جمهور یک کشور غربی میگوید تو ، صدها برنامه تفسیری میگذارند تا "ت" و "واو" آن را جداگانه تحلیل کنند و آخرش برسند به توطئه چینی برای براندازی حکومت سرافراز زبانم لال اسلامی . این فقط نامش توهم توطئه است . خدا همه را شفا بدهد . همین .


بعدالتحریر۱) شنیدم ۳۱ تیر بزرگترین خورشیدگرفتگی قرن قرار است اتفاق بیفتد . این هم برای طرفداران جومونگ . خورشید جدیدی در آسمان رو به متولد شدنه ! مردم ایران امیدوار باشن . ( با تشکر از م.م.ق )
بعدالتحریر۲) خون با هیچ چیزی پاک نمی شود . وای بر دست های آلوده و حامیان فکری آنها .

۳۰ خرداد ۱۳۸۸

دل من؟ چه اهمیتی دارد؟ وقتی در خیابان گلوله ای بر دلی می نشیند ...

هیچی نمیدونم . یعنی نمیدونم میخوام الان چی بنویسم . فقط یه لحظه احساس کردم که خیلی تنهام . دلم خواست فقط بنویسم . حتی شده چرت و پرت .

هاه ... یه لحظه . فقط یه لحظه چشاتو ببند . لغت دوستی رو تصور کن . ماهیتش رو . نه . اصلا اونم نه . لغت ارتباط روتصور کن . یه ارتباط خیلی خیلی معمولی . نه حتی دوستانه . حالا به این فکر کن که یه مانع بیرونی بیاد و به گند بکشتش . هر عاملی . فقط بیرونی باشه . چه حسی پیدا میکنی ؟ من ، دلم تنگ شد ... گرفت . یه دلتنگی عمیق .

فکر کنم تو کتاب مبانی سازمان و مدیریت بود که در مورد ارتباطات یک مدیر نوشته بود . یکی از عوامل مهم موفقیت مدیر ، حفظ و ایجاد ارتباطات گسترده ست . چه شغلی و چه غیر شغلی .البته با اصولی منطقی . این خیلی مهمه ها . وقتی میگم خیلی . یعنی خیـــــــــلی .

اون دوتا پاراگراف بالا خیلی هم بی ربط به هم نبود . وقتی به هم ربط پیدا میکنن که بسطش بدی به ارتباطات این روزهای آدمها . روی این روزها تاکید دارم . یعنی یک هفته گذشته .

اه ! خیلی دارم لفتش میدم . میدونم . منتها کلمات منو یاری نمیکنن . طوری که نه سیخ بسوزه . نه کباب .

اوووف ... دوستان زیادی پیدا کرده بودم . در حوزه های مختلف . در دنیای مجازی و بیشتر از اون دنیای واقعی . تا اینکه اتفاقات اخیر باعث شد من در مقابل بعضی از اونا قرار بگیرم . خیلی خیلی سعی کردم و میکنم همه جوانب رو رعایت کنم و خیلی ملایم و مسالمت آمیز برخورد کنم . دوست ندارم ارتباطاتی رو که با بدبختی ایجاد کرده بودم از دست بدم . ولی یه چیزی ته روحیه م هست که منو میخوره . یه چیزی مثل یه شلوغی بزرگ . مثل یه سونامی خاموش . دوست ندارم از در ضعف وارد شم . ولی سر یه دوراهی بزرگ قرار گرفتم . همیشه فکر میکردم آدم منطقی ای هستم . ولی حالا ... حس میکنم این چیزی که من میگم منطقه . و نه اون جوابایی که اونا میدن . میدونم به این نمیگن منطق . همینم هست که منو میخوره . نمیدونم باید به روش خودم جواب بدم و مقابله کنم یا نه . آروم باشم و لبخند بزنم و سکوت کنم ؟ میدونم الان میگید این حرفا رو فقط از روی ضعف کلامی یا اطلاعاتیش زده . ولی من اصلا جر و بحث رو دوست ندارم . ترجیح میدم در مقابل بعضی دوستانی که اصلا دوست ندارم در ارتباطم باهاشون خدشه ای وارد بشه سکوت کنم . و به قول استادی اونا رو به خدا بسپارم !



+ من از این همه دروغ و سفسطه خسته شده ام ... من تنها نیستم . اما خیلی خسته ام . من از این همه سرکوبی خسته شده ام . من تنها نیستم . اما بسیار دلتنگم . من از این همه آدمهای کور خسته شده ام . من تنها نیستم . اما بسیار درد دارم . گلویم درد میکند از گفتم ببینید و کسی ندید . از بس گفتم ببینید و آنها فقط پوزخند زدند . از بس گفتم ببینید و آنها سانسور کردند . از بس ... من تنها نیستم . حتی ... خسته هم نیستم . من فقط دلگیرم .

۲۸ خرداد ۱۳۸۸

به ما پیامک بزنید!

1- تو بازی ایرن ، کره هیچکس نگاهش به ساق پای بچه ها نبود . همه زل زده بودن به مچ دست بازیکنا . مرسی بچه ها . که حمایت خودتونو تو زمین سبز چمن با دستبندهای سبزتون اعلام کردید .

2- صدا و سیمای جمهوری اسلامی گل و بلبل ترین روزای عمرشو سپری میکنه . خدایی خیلی خوشحالن . دلایلش یکی اینه که تو برنامه های مختلف ، این روزا از مردم میخوان پیامک بفرستن و نظرشونو راجع به موضوع برنامه بگن . یا اصلا پاشونو فراتر میذارن و تو برنامه زنده پیامک های بینندگان رو میخونن !!!!! دومیش اینه که کلا اعتراضات مردمی در فرهنگ لغات صدا و سیما انگار محلی از اِعراب نداره ! تو اخبار ، اعتراضات تو بورکینافاسو علیه دولت رو میتونید ببینید . اما تو ایران رو نه . ( اینایی هم که جدیدا نشون میده همش با زیرنویس اجتماع مدم در حمایت از حفظ وحدته !!!! خدایی بامزه تر از این شنیده بودید ؟ ) عمو عزت ( به قول احسان ناظم بکایی ) انگار چشاش ضعیف شده و مردم و کشته شدنشون و دلایل و انجام دهندگانش رو نمیبینه ! راستی این تپه های جام جم تو کدوم سیارست ؟

3- عده ای میگید تقلب نشده و رای های احمدی نژاد حقیقیه . منم دیگه با این ادعا مخالفت نمیکنم چون به صحتش ایمان آوردم . احتمالا مردم لبنان و فلسطین هم به احمدی نژاد رای دادن که شده بیست و چهار میلیون . قطعا همینه .

4- یه تقاضایی هم از مسئولینی که پیامک ها رو قطع کردن دارم . خواهشا این قطعی رو حداقل دو ماه دیگه ادامه بدید . چون قبض موبایل دوره پیشم اومد . بیست هزار تومن فقط هزینه پیام کوتاه ! تو رو خدا وصلش نکنید ! شاید من هم موبایلم رو خاموش کردم و گذاشتم تو کشو تا ملت به علاوه ی خودم یه نفس راحت بکشن !

۲۶ خرداد ۱۳۸۸

من حرف دارم آقای دکتر!

1- درگیری ها شدت گرفته . رئیس جمهور در تلویزیون می گوید اینها خس و خاشاک هستند . رئیس نیروی انتظامی می گوید اراذل و اوباش . آقایان بس کنید . دیگر از عوام فریبی خسته شده ایم . اینها برادران و خواهران من هستند . اینها دوستان من هستند که باتوم بر سر و رویشان فرود می آید . تنها آدمهایی که دلشان می سوزد . برای رأیی که داده اند . برای آینده سرزمینشان .

2- بعضی ها نمی خواهند ببینند . نمی خواهند ببینند که که دارد چه برخوردی با جوانها و حتی پیرها در خیابان ها می شود . نمی خواهند ببینند که شیشه هایی که شکسته می شود و خساراتی که زده می شود کار همان نیروهای زدشورش محترم است و آنوقت نسبت داده می شود به دست های خالی مردم . آنها می گویند باید به انتخابی که شده احترام گذاشت . آنها می گویند ما بی جنبه ایم . برادر و خواهر من ، ما در برابر واقیت همیشه سر تعظیم فرود می آوریم . ولی واقعیت این چیزی نیست که به خورد ما می دهند . واقعیت در میان همین نمودارهای رأی دهندگان در سراسر کشور پنهان است . در میان شهرهای خود شما . واقعیت را می توانید در صدای تک تک مردم بشنوید . طرفداران آقای دکتر مطمئن باشید شما 24 میلیون نیستید . مطمئن باشید .

3- آقای دکتر من حرف دارم . ولی نمیدانم چگونه بیانش کنم . یعنی راستش وسیله بیانش را پیدا نمی کنم . آقای دکتر اگر واقعا شما راست می گویید و ریگی در کفشتان نیست ، چرا اینهمه خفقان در فضای کشور به وجود آورده اید ؟ هان ؟ چرا سیستم پیامک ها را وصل نمی کنید ؟ چرا شبکه های ماهواره ای را به یکباره و با هم قطع کرده اید ؟ از چه میترسید ؟ چرا اینترنت انقدر به هم ریخته و داغان است ؟ من 3 روز منتظر ماندم تا توانستم وارد بلاگفا شوم . چرا خطوط تلفن همراه را در تهران قطع میکنید ؟ و حتی تلفن های ثابت را در مناطق حساس شهر تهران مورد عنایت قرار میدهید ؟ آقای دکتر حداقل آتش را از ما نگیرید تا بتوانیم با دود به همدیگر سلامتی خود را خبر بدهیم .

4- آقای محترم رهبر ! می گویید اعتراضات خود را به شورای نگهبان ارجاع دهند تا از طریق رسمی پیگیری شود . آقا ، قانون چه معنایی می تواند داشته باشد وقتی شخص اول مملکت بدون تایید قانونی انتخابات ، بیانیه رسمی تبریک منتشر میکند . قانون چه معنایی می تواند داشته باشد وقتی مرجع رسیدگی به شکایت طی مراحل مختلف قبل از انتخابات حمایت صریح خودش را از آقای دکتر اعلام کرده ؟


باز هم مخاطبم شما دوستانی هستید که هنوز سفت و سخت به دوستان سبز من حمله کرده و آنها را به هزاران جرم نکرده ، متهم میکنید . شما را به خدا کمی دقیق تر نگاه کنید . همین .


بعدالتحریر : واسه خیلی از دوستان نمیتونم کامنت بذارم . یعنی یا وبلاگشون باز نمیشه یا صفحه ی نظراتشون . نمیدونم دلیلش چیه . شاید به خاطر سرعت اینترنت باشه . به هرحال میام و میخونمتون ( اگر وبلاگتون باز بشه ! ) . امیدوارم دولتمردان دست از سر اینترنت نه چندان مظلوم بردارند و کار ما رو به روال عادیش برگردونن . آمین .

۲۳ خرداد ۱۳۸۸

تا عمر دارم

تا عمر دارم فراموش نمیکنم که بر من و ما چه گذشت . تا عمر دارم فراموش نمیکنم که چگونه گند زده شد به تک تک آدمهایی که خیال میکردند میتوانند گوشه ای از میهن خودشان را آباد کنند . میتوانند تاثیر بگذارند در آنچه که میپندارند سرنوشت خودشان است . تا عمر دارم فراموش نمی کنم که دیشب اینترنت و سیستم مسیجها قطع بود . آخر برای چه ؟ آنها از چه میترسیدند ؟ تا عمر دارم فراموش نمیکنم که چگونه طی چند ساعت بزرگترین تقلب دنیا صورت گرفت . آخر مگر می شود ؟ تا این لحظه هنوز 30% آرا شمارش نشده . اما دریغ از یک رای باطله ! تا عمر دارم بی خوابی امشبم را فراموش نمی کنم . و اعصاب ناراحتم را که میپنداشتم چقدر آزادم . هاه ! آزاد ؟ آزاد که هیچ ، کور هم بودم . کور بودم و ندیدم این جمعیت میلیونی سبزپوش را . که در شمارش آرا نابود شدند . راستی شما قضاوت کنید این جمعیت عظیم و پرشود انقدر کم بودند که 32% آرا را به خود اختصاص دهند ؟ شما قضاوت کنید . این جمعیت انقدر کم بودند که واقعا به چشم نیایند . من ، به شعور بینایی و شنوایی خودم شک کردم . شک کردم به ذره ای آزادی که میپنداشتم دارم . شک کردم به چهره های خندانی که بعد از خروج از حوزه های رای گیری ، دوباره دستبند سبز خود را میبستند . تا عمر دارم فراموش نمیکنم این توهینی را که به شعور من شده . من تا عمر دارم بدبین خوهم ماند . و من تا عمر دارم دیگر هرگز رای نخواهم داد . همین . والسلام .


طراوت – ۲۳ خرداد ۸۸ خورشیدی – ۶:۳۰ صبح

رای اولی !

من فقط منتظرم . یه انتظار سخت . من دارم انتظار فردا رو میکشم .... نمی دونم باید خودمو واسه جشن آماده کنم یا نه . ولی هرچی هست ، من خیلی آرومم . خیلی ....


+ بابابزرگم رو راضی کردم بعد از ۳۰ سال رای بده . هیچکس باورش نمیشد . این کارش باعث شد نقطه عطفی تو تاریخ فامیل به وجود بیاد !

+ بابابزرگم تعریف میکرد ، آقاهه وقتی شناسنامشو تحویل گرفته ، چند دور تو شناسنامش گشته تا یه دونه مهر انتخابات ببینه ! نمی دونست بابابزرگ من رای اولیه !

+ من عمیقا آرزو دارم این شور و شوق روزای گذشته ، نابود نشه . من امروز عمیقا تغییر رو آرزو کردم .

۱۷ خرداد ۱۳۸۸

+ پیرزن نشسته روی سکو و با مرغ و جوجه های توی حیاط حرف می زند . نمی فهمم چه می گوید . فقط آخرین جمله اش را که با آه عمیقی همراه بود متوجه شدم . گفت هی روزگار ... و بعد خندید . خیلی تلخ . یا شاید هم خیلی شیرین . با آن دهان بی دندانش . انگار دارد عشق می کند از این لحظه ای که دارد سپری می کند . دارد زیرزیرکی می خندد به بازیگوشی مرغ های کرچ . لبخند شیرینی بر روی لبانش است . بر روی لبان آن دهان بی دندانش .

+ سرم درد گرفته از هیاهوی پرندگان میان درختان .انگار به صدای طبیعت عادت ندارم . از این همه صدا شگفت زده شده ام . طبیعت فقط یک نوعش خوب است . طبیعت آرام !

+ نمی دونم چرا . همیشه اونجایی که نباید ، زبون منو می بُری . یه چیزی میگی یعنی بسته . برو دیگه . خیلی بی هوا . و این منو آزار میده . خیلی .

+ بدم میاد . وقتی به یکی لبخند می زنم و اون فقط نگام میکنه . اونم از اون نگاهای خیره ی متعجب . انگار بار اوله که من بهش لبخند می زنم . خوب تو هم بخند دیگه ! ایشه !!

+ انتخاب نوشت : به قول محمد جباری تو همشهری جوان ، این روزا خیلی عجیب شده . روزای نزدیک انتخابات تو رسانه ی ملی داره یه حرفایی زده میشه و اتفاقاتی میفته که آدم از تعجب دهنش باز میمونه . این روزا داریم چیزایی رو از تلویزیون می بینیم و می شنویم که قبل از این فقط تو محافل غیررسمی بعضا خانوادگی میشد شنید . ولی حالا ... نمی دونم قراره چه اتفاقی بیفته و کی انتخاب بشه . ولی هرکی انتخاب بشه ، ایران در شرف یه دگرگونی بزرگ قرار داره . این دوره با بقیه دوره ها خیلی فرق میکنه . قبول نداری ؟ انگار فقط یه هفته تا انقلاب مونده ! به هرحال امیدوارم ختم به خیر شه .

+ خیر از نظر ما هرچیزی ست جز دولت یار !

۱۲ خرداد ۱۳۸۸

سه شنبه های خیال انگیز یا خیالی ؟

این سه شنبه ها بودند که مرا عاشق کردند . با کمی چاشنی دو شنبه ها و نگاههای بی هوا و حتی با هوا . این سه شنبه ها بودند که مرا همراه کردند . همراه تنهایی های خودم و تو . بی حضور آدم ها ، ساعتی کنار هم و سکوت مطلق . حتی بی نگاه . و فقط حضور مطلق . شانه در شانه . و آرزو که کاش تمام نشود این سه شنبه هم . و ترسِ من . از چرخش نود درجه ای گردنم . به سمت تو . و نگاه . ترسِ از دیدن . و نفهمیدن . نفهمیدن عمق این حضور . نفهمیدن این نگاهها . نفهمیدن این سه شنبه ها .

حالا ، خیلی وقت است که سه شنبه ها هم خاطره شده اند . انگار صد سال و خورده ای می شود . می شود که نمی شود دیگر شانه به شانه بود . بی نگاه . و فقط حضور . صد سال بی حضور . یا چیزی در همین حدود .

دوست داری کمی روراست باشم ؟ تو هیچوقت مرا دوست نمی داشتی اگر من تو را دوست نمی داشتم . اصلا حالا هم مرا دوست نداری . فقط تحت تاثیر قرار گرفته ای . یک تاثیر عمیق . از این همه انرژی "دوست داشتن" که از طرف من دریافت کردی . این چیزی نیست که دو روزه به آن پی برده باشم . از همان ابتدا داشتم این فرایند را در تو رصد می کردم : دوستت داشتم ، دوستم نداشتی . دوستت داشتم ، دوستم نداشتی . دوستت داشتم ، شک کردی . دوستت داشتم ، حالا فکر میکنی دوستم داری . نداری . بی هیچ حسی می گویم که نداری . این دست اولی نیست که این بازی را می کنم . تجربه ام به من می گوید که تو فقط توهّم دوست داشتن مرا داری . آن هم یک توهّم عمیق .


بعدالتحریر : اصلا شاید هم مرا دوست نداری . و این تو هستی که مرا سر کار گذاشته ای ! توهّم شاید از آن من است ! هه !