۹ اردیبهشت ۱۳۸۷

« ... زیاد رو خودم حساب نمی کنم . »
بی اختیار لبخند زدم . بعد انگار که با خودم حرف بزنم ، گفتم : « فقط ما آدماییم که زیاد رو خودمون حساب نمی کنیم . مثلا یه کرم رو در نظر بگیر ، فکر می کنی کرم رو خودش حساب نمی کنه ؟ »
گفت : « احساس گناه خیلی وحشتناکه . و برای چی ، چی کار کرده ام ؟ »
« مسئله کارهاییه که نکردی ، این طور نیست ؟ »
« آره ، آره . صد در صد . »
« می دونی مهمتر از انجام دادن یه کار چیه ؟ »
« نه . »
« اینکه آدم خودش باشه .»
« اما اگه آدم هیچی نباشه ، چی ؟ »
« خوب همون هیچی باش ، اما کامل و مطلق . »
« به نظر احمقونه میاد . »
« اصلا احمقونه ست . واسه همینم احمقونه به نظر میرسه . »





گزیده ای از کتاب " نکسوس "

نوشته " هنری میلر "







بعدالتحریر : من یک هیچی کامل و مطلقم . و از این بابت خوشحالم ....
از کامل و مطلق بودن ...

۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

روز


جاده

بچه گربه

هیجان زده

ماشین ها

سرعت

بچه گربه

عبور

صدا

بوم

ترق

قرچ

بچه گربه

زجر کشیدن

جان دادن

مرگ .

من

نگاه

درد ...







بعدالتحریر : خدایا ، حواست هست ؟

۳۱ فروردین ۱۳۸۷

5 آرزوی محال

از طرف پنجره ای رو به آسمان به بازی دعوت شدم . 5 آرزوی محال ... بیشتر به شکنجه شباهت دارد تا به بازی ...

در ذهنم کند و کاو می کنم . حفاری می کنم . دنبال آرزوهای کهنه . شیک . جذاب . عتیقه . حتی نو و مدرن . دنبال دسته خاصی می گردم . دسته ی آرزوهای محال . چندتایی را پیدا می کنم :


رسیدن به آرامش روحی . ( البته تا قبل از دیدن ملک الموت )

کشتن صفت تنبلی در خودم .

نرنجاندن دیگران .

تظاهر نکردن به خوب بودن .

نفرت انگیز نبودن .







بعدالتحریر نتیجه مندانه (!) : آرزوهای محالم همه از یک جنسند . از جنس معنا . از جنس حس . هیچ کدام ماده نیستند . یعنی هیچ آرزوی مادی محالی را پیدا نکردم . تمام آرزوهای محالم چیزهایی هستند که در وجود من ریشه دارند . صفت های ناموزون . پریشانی روح ، تنبل صفتی ، آزار دیگران ، تظاهر ، نفرت انگیز بودن ... . آرزو دارم اینها مرا رها کنند یا من آنها را ... . ولی هرچه فکر می کنم می بینم جایشان در همان دسته آرزوهای محال راحت تر است . می دانید ؟ من آدم منصفی هستم .
بعد التحریر سنت شکنانه (!) : امر شده بود که در انتهای این بازی ، ۵ نفر دیگه رو دعوت کنم . منتها چون من از هر عمل خارج از روال معمول استقبال می کنم ، بنابراین از دعوت موجودات وبلاگ نویس دیگر به انجام این بازی خودداری می کنم . هوووووووم ... همینی که هست !

۲۵ فروردین ۱۳۸۷

نیمه شب : عطشم به اوج خود رسیده . تشنه ام . بی شرمانه تشنه ام . بطری یک و نیم لیتری آب معدنی را با تمام وجود می بلعم . قلپ قلپ قلپ ...


کمی بعد از نیمه شب : در اینترنت چرخ می زنم . آن هم با سرعت لاک پشتی اینترنت در هوای طوفانی شهرستان ! رویم کم نمی شود . ولی کامپیوتر بیچاره دیگر خسته است . خودش DC می کند ، می رود که بخوابد . ما رویمان کم می شود .

نیمه شب شرعی : در این وقت ، روشن کردن چراغ ، ظلم به اهالی خانه است . شمع را هم که نمی دانم کجا گذاشتم . فورانات مغزیم را هم که نمی توانم سرکوب کنم . پس در زیر نور موبایل ، استفراغات ذهنیم را ثبت می کنم .

توصیه نیمه شب شرعی : در حین خواندن این استفراغات ، از جمع کردن عضلات صورت و لب و لوچه خود بپرهیزید . واسه خودت میگم . صورتت چروک میشه . زود از ریخت میفتی .

نیمه شب غیر شرعی : کماکان مثل چند روز گذشته مغزمان درد می کند . احساس ضربه مغزی شدیدی می کنیم . جایتان خالی چند روز پیش با کله رفتیم توی یک میله ی آهنی . خیلی بامزه بود .

راستی علائم خونریزی مغزی چیه ؟

نیمه شب تمام شد رفت پی کارش شرعی : هر چقدر می تونید به خودتون فحش بدید . خودتونو آزار بدید . دوران خود تحویل گرفتگی مفرط تمام شد .

حاشیه نیمه شب تمام شد رفت پی کارش شرعی : اینجانب یک خودآزار روانی می باشم . هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم ، روحم را لای منگنه می گذارم و آنقدر فشار می دهم تا کبود شود . خودآزاری خیلی لذت دارد . خیلی ...

~ توصیه می کنم به توصیه های بنده که توصیه های خیلی کاربردی ای می باشد ، به هیچ وجه توجه نکنید .

حاشیه ~ : توصیه یک کلمه ی ابلهانه است .

این جمله تجربه ی شخصی نگارنده می باشد .

دیگه دیره : بنده به طور کلی اهداف بلند مدت و کوتاه مدت زیادی را در سر می پرورانم ! یکی از این اهداف حرکت به سوی تختخواب و خوابیدن است .

به هدفمان می رسیم !

۱۸ فروردین ۱۳۸۷

غریبه

غریبه ها شیهه می کشند.


غریبه ها پیتیکو پیتیکو می کنند.

غریبه ها پچ پچ می کنند.

غریبه ها می خندند.

غریبه ها عبور می کنند. از روی من. از روی سنگ قبر من. پایشان را می گذارند درست بیخ گلوی من. بعضی وقتها هم روی گوش چپم. شاید هم راست. یادم نمی آید.

همه شان غریبه اند. هیچ آشنایی نیست. دلم برای چهره ای آشنا تنگ شده است. دل ؟ خیلی وقت است دلم را کرم ها خورده اند. منتها هنوز احساساتم را برای خودم نگه داشته ام. دلتنگ ام. دلتنگ آشنا. آخ آشنا ، آشنا ، آشنا ...

هر روز گوش می کنم . گوش که نه. دقت می کنم . به صداها. تق تق تق تق . کفش ها. کفش های غریبه ها. آخ غریبه ها ، غریبه ها ، غریبه ها ...

پس کجایی لعنتی ؟ هان ؟ مگه بهم قول نداده بودی ؟ که زود به زود بهم سر می زنی ؟ هان ؟ الان چند ساله من این زیرم ؟ ولی تو ... دریغ از یه فاتحه. حتی از را دور ...

فریاد می زنم. عنان از کف داده این جسم کرم خورده ام. دلتنگم . دلتنگ نگاهش . دلتنگ صدایش. نمی دانم . شاید همه اینها بهانه باشد. دلم می خواهد کسی این سنگ مرمری را بشوید از خزه های سمج. بشوید از غبار زمان. بشوید از برگهای خزان زده. بشوید ...

صدا می آید . بسم الله الرحمن الرحیم . صدا ، آشنا نیست . قل هو الله احد . غریبه است . الله صمد . صدای گرمی دارد . لم یلد و لم یولد . پیرمردی است . و لم یکن له کفواً احد . پیرمرد بالای سرم فاتحه می خواند . بوی گلاب می آید ...