۶ اسفند ۱۳۸۶

چهارراه

این جا را که رد کنی


به چهارراه انفجار می رسی

و جا باز می کنند

نقطه چین های چشم هایت

روی برد های تبلیغات !

مگر چقدر می توان

هم قد تیرهای برق شد ؟

و ناگزیر جریان داد

الکترون ها را

در سیم تن ها ؟

دیوانه بازیم گل کرده

فسیل می شوم

درون روزهایی که خیابان هایش

بوی گس دریا می دهد

حالا منتظر علامت عبورم

........

و تو اینجا را که رد کردی

پشت دستت را داغ کن

تا باز

در شعرهایم ویراژ ندهی .

 
 
 
 
( شیوا فرازمند / دوماهنامه دال )




۲۸ بهمن ۱۳۸۶

رویاهایم را سوار می شوم. رکاب می زنم. بی رنگ می شوم. چرخ می زنم. زمین می خورم. بلند می شوم. کسی مرا هُل می دهد. به جلو. کمی رنگ می گیرم. ولی مات. جاده خاکی تمام می شود. به آسفالت می رسم. رنگم دارد تیره تر می شود. هوا نارنجی است. درختهای دور جاده با هم پچ پچ می کنند. من رکاب می زنم. درختها برگهایشان را بر سرم می ریزند. دارم رنگی می شوم. رنگ شفاف. برق می زنم. جلو می روم. جلوتر. جاده تمامی ندارد. خسته نیستم. رنگم را دوست دارم. نارنجی تیره. مثل رنگ آسمان. رکاب می زنم. بر روی رویاهایم سوارم. می روم. رکاب می زنم تا ابد. درختها پچ پچ می کنند. رنگم تغییر می کند. اینبار درختها می خندند. سبز شده ام. مثل رنگ درختها ...



بعدالتحریر : این پست ته ندارد. چون من هنوز بر روی رویاهایم سوارم و دارم رکاب می زنم. رکاب می زنم. رکاب می زنم ...



۲۶ بهمن ۱۳۸۶

ما در تعطیلات ناجوری به سر می بریم ! خیلی ناجور ! تعطیلات پر از مریضی و شکست و نفرت و ... !!


از گم و گور شدنمان خوشحال نباشید چون به زودی آپ می کنیم . خودمان را ... وبلاگمان را ...



۱۳ بهمن ۱۳۸۶

تو همدیگه وول می خورن. یکی شون همین الان پاشو گذاشت رو چشم چپ اون یکی. آخی ! یکی دیگشونم همین الان چندتا بچه مامانی زایید !! بیچاره ها ... دلم براشون می سوزه. واسه همشون. تک تکشون. آخه همشون ناقصن. نصفه ن. یه دونه کامل و سالم هم بینشون پیدا نمی شه.

متن بالا یه شرح حال کامل از ذهن من بود. با تمام مخلفاتش. از جمله افکار ناقص الخلقه که هی همین جوری زیاد میشن . حرومزاده ها ...

مطلب اول اینکه من به طور کل ( نه به طور جزء ) از این چیزی که هستم راضیم ! منتها حالم از خودم به هم می خوره .

نکته : این جمله یک پارادوکس بی معنی بود ! به گیرنده های خود دست نزنید !

مطلب دوم اینکه من آدمای دورو برم رو به چهار دسته تقسیم کردم. یه دسته اونایی هستن که باهاشون به شدت حال میکنم. دسته دوم اونایین که باهاشون حال میکنم. دسته سوم هم اونایی هستن فقط بهشون نگاه میکنم و گردنمو کج میکنم. از اون نگاهای خالی ...

نکته : دسته چهارم نکته انحرافی مسئله بود ! اگه خیلی اصرار داری یه تکونی به گیرندت بده !

مطلب سوم اینکه من بعضی وقتا ( این بعضی وقتا , بیشتر وقتا رو هم شامل میشه ! ) مایه ی عذابم. چه دوستا دوست داشته باشن , چه دوستا دوست نداشته باشن !

نکته : واج آرایی در سین و شین !

مطلب چهارم. گفتم چهار , یاد چهارچوب قاب عکس افتادم ! به یک عکاس ماهر جهت گرفتن عکس مراسم تدفین برای اینجانب نیازمندیم .

نکته : نفس کش می طلبیم ! جهت یاد دادن نفس کشیدن به ما !

همین .

۱۲ بهمن ۱۳۸۶

اعتراف نامه ...

شبی غمگین شدم. غمی متفاوت. نه مثل بقیه غمها. غم ناشی از فراموشی. فراموش کردن یک دوستی. دوست عزیزم ، واقعاً متأسفم. از اینکه داشت تو را یادم می رفت . نه خودت را . خاطره ات را. متاسفم از اینکه داشتم فراموش میکردم تمامی لحظاتی را که در کنارم بودی. ثانیه به ثانیه. زمانی که هیچ چیز برایم معنی نداشت. و این فقط تو بودی که در کنارم بودی و به زندگیم معنی دادی. و با حضورت جان تازه ای به زندگیم بخشیدی. با حضور تو بود که درختها برایم معنی پیدا کردند. با حضور تو بود که آسمان را شناختم. مرا ببخش. من ابله را ببخش که داشتم گذشته ام را فراموش می کردم. فراموش می کردم آنچه بودم و آنچه تو به من دادی. متأسفم. از صمیم قلب متأسفم.



امضا : یک متأسف ابله



بعدالتحریر : خدایا بهم کمک کن. کمک کن تا دیگه هیچ وقت هیچ وقت دوستامو و گذشتمو از یاد نبرم. مرسی خدا ...