۳۰ خرداد ۱۳۸۸

دل من؟ چه اهمیتی دارد؟ وقتی در خیابان گلوله ای بر دلی می نشیند ...

هیچی نمیدونم . یعنی نمیدونم میخوام الان چی بنویسم . فقط یه لحظه احساس کردم که خیلی تنهام . دلم خواست فقط بنویسم . حتی شده چرت و پرت .

هاه ... یه لحظه . فقط یه لحظه چشاتو ببند . لغت دوستی رو تصور کن . ماهیتش رو . نه . اصلا اونم نه . لغت ارتباط روتصور کن . یه ارتباط خیلی خیلی معمولی . نه حتی دوستانه . حالا به این فکر کن که یه مانع بیرونی بیاد و به گند بکشتش . هر عاملی . فقط بیرونی باشه . چه حسی پیدا میکنی ؟ من ، دلم تنگ شد ... گرفت . یه دلتنگی عمیق .

فکر کنم تو کتاب مبانی سازمان و مدیریت بود که در مورد ارتباطات یک مدیر نوشته بود . یکی از عوامل مهم موفقیت مدیر ، حفظ و ایجاد ارتباطات گسترده ست . چه شغلی و چه غیر شغلی .البته با اصولی منطقی . این خیلی مهمه ها . وقتی میگم خیلی . یعنی خیـــــــــلی .

اون دوتا پاراگراف بالا خیلی هم بی ربط به هم نبود . وقتی به هم ربط پیدا میکنن که بسطش بدی به ارتباطات این روزهای آدمها . روی این روزها تاکید دارم . یعنی یک هفته گذشته .

اه ! خیلی دارم لفتش میدم . میدونم . منتها کلمات منو یاری نمیکنن . طوری که نه سیخ بسوزه . نه کباب .

اوووف ... دوستان زیادی پیدا کرده بودم . در حوزه های مختلف . در دنیای مجازی و بیشتر از اون دنیای واقعی . تا اینکه اتفاقات اخیر باعث شد من در مقابل بعضی از اونا قرار بگیرم . خیلی خیلی سعی کردم و میکنم همه جوانب رو رعایت کنم و خیلی ملایم و مسالمت آمیز برخورد کنم . دوست ندارم ارتباطاتی رو که با بدبختی ایجاد کرده بودم از دست بدم . ولی یه چیزی ته روحیه م هست که منو میخوره . یه چیزی مثل یه شلوغی بزرگ . مثل یه سونامی خاموش . دوست ندارم از در ضعف وارد شم . ولی سر یه دوراهی بزرگ قرار گرفتم . همیشه فکر میکردم آدم منطقی ای هستم . ولی حالا ... حس میکنم این چیزی که من میگم منطقه . و نه اون جوابایی که اونا میدن . میدونم به این نمیگن منطق . همینم هست که منو میخوره . نمیدونم باید به روش خودم جواب بدم و مقابله کنم یا نه . آروم باشم و لبخند بزنم و سکوت کنم ؟ میدونم الان میگید این حرفا رو فقط از روی ضعف کلامی یا اطلاعاتیش زده . ولی من اصلا جر و بحث رو دوست ندارم . ترجیح میدم در مقابل بعضی دوستانی که اصلا دوست ندارم در ارتباطم باهاشون خدشه ای وارد بشه سکوت کنم . و به قول استادی اونا رو به خدا بسپارم !



+ من از این همه دروغ و سفسطه خسته شده ام ... من تنها نیستم . اما خیلی خسته ام . من از این همه سرکوبی خسته شده ام . من تنها نیستم . اما بسیار دلتنگم . من از این همه آدمهای کور خسته شده ام . من تنها نیستم . اما بسیار درد دارم . گلویم درد میکند از گفتم ببینید و کسی ندید . از بس گفتم ببینید و آنها فقط پوزخند زدند . از بس گفتم ببینید و آنها سانسور کردند . از بس ... من تنها نیستم . حتی ... خسته هم نیستم . من فقط دلگیرم .