۴ مرداد ۱۳۸۸

چرا قدم می زنیم ؟

قدم زدن برای خودش کلی فلسفه دارد . فلسفه و هدف . مثلا بعضی ها قدم می زنند تا برسند . بعضی قدم می زنند تا نرسند . بعضی هم قدم می زنند تا لذت ببرند . بعضی برای اینکه فراموش کنند . بعضی برای رسیدن به آرامش . بعضی برای تنها بودن . بعضی برای تنها نبودن . بعضی ...
بعضی هم اهداف ترکیبی دارند . یعنی قدم می زنند تا لذت ببرند و برسند ، تا برسند و لذت ببرند ، نرسند و تنها باشند ، تنها باشند و فراموش کنند ، فراموش کنند و لذت ببرند و ...
هرکس که به اندازه یک ارزن از آمار بفهمد ، می تواند تشخیص بدهد که قدم زدن عجب چیز پیچیده ای است . می توان احتمالات فراوانی را تشکیل داد و به هیچ نتیجه ای هم نرسید ! به قول آن آقا ، به اندازه تمام آدمها هدف برای قدم زدن وجود دارد !! شما را نمی دانم . ولی من قدم می زنم تا شاید لذتی ببرم و هرگز نرسم .


بعدالتحریر : سرعتت را کم کن . قرار نیست جایزه ای به تو بدهند .به این کاری که تو میکنی می گویند دویدن . نه قدم زدن . قدم بزن . آرام ، آرام ، آرام ... و آرامتر .

۲۹ تیر ۱۳۸۸

لذت و زجر

چهره ات محو و پیدا می شود . نه . انگار این پلکهای من است که باز و بسته می شود . باید بیدار بمانم . دنیای تو میان چشمان من است . اگر ببندم ، نابود می شود . تبلور دنیای تو در آینه ی شوری ست که از چشمانم می چکد . شور است و داغ . انگار آتش گرفته ای میان پلکهایم . می بندم . محو می شوی .
ای کاش حقیقت همین بود . نابودی تو در ذهنم . از تصویرت متنفرم . که مدام با لبخندهایی آرام ، در روزنه های مخفی ذهنم سرک می کشد . از این همه حضور تو کلافه ام . چشمهایم را می بندم و آرزو میکنم که نباشی . می خواهم صورت مسئله را پاک کنم . اگر تویی نباشد ، دوست داشتنی هم در کار نخواهد بود .
چشمهایم را باز می کنم . هنوز همانجایی . در ذهنم . با لبخند همیشگی . و من لذت می برم . از این همه زجری که از دوست داشتن تو می کشم ...

۲۶ تیر ۱۳۸۸

دلیل : مرگ

۱) بابت غیبت نه چندان طولانیم معذرت میخوام !

۲) امتحانام که تموم شد ، برگشتم تهران . هنوز چمدونام رو باز نکرده بودم که به علت فوت ناگهانی یکی از اقوام ، مجبور به رجعت شدم . واقعا مرگ غیرمنتظره ای بود ... تو این مدت هم به هیچ عنوان فرصت دسترسی به اینترنت رو نداشتم . ( به غیر از امکانات محدود موبایل که اون هم امکان مانور زیاد در فضای وب رو بهم نمیداد . ) خلاصه اینکه هفته سختی رو گذروندم . خیلی سخت . خدا همه رو بیامرزه ...

۳) خیلی قبرستون رو دوست دارم ... اینکه برم روی سنگ قبرها رو بخونم ... اونایی که جوون مرگ شدن ، اونایی که صد رو رد کردن یا اونایی که سال تولدشون با من یکیه ... نمیدونم . ولی حس خیلی خاصی بهم میده .

۴) چقدر قبرها تنگ هستند . باید رژیم بگیرم ...

۵) از تابستون یه کمی متنفرم . بیشتر به خاطر هواش . ولی شروع دیرهنگام تابستون رو به خودم تبریک میگم .

۶) لیست کتابایی که تو نمایشگاه کتاب خریدم رو میتونید تو ادامه مطلب ببینید .

۷) همین .



ادامه مطلب :
1- جاناتان مرغ دریایی / باخ
2 – من و سرخپوستم / حدیث لرزغلامی
3 – مهمان ناخوانده / اریک امانوئل اشمیت
4 – خیانت / هارولد پینتر
5 – راز آتش / هنینگ مانکل
6 – دختر پرتقالی / یوستین گوردر
7 – از شیطان آموخت و سوزاند / فرخنده آقایی
8 – تولتک های هزاره جدید (میراث جادویی مکزیک کهن برای عصر آتی) / ویکتور سانچس
9 – عارف جان سوخته (داستان شورانگیز زندگی مولانا) / نهال تجدد
10 – قلب شکارچی تنها / کارسن مک کالرز
11 – این سوی رودخانه ادر / یودیت هرمان
12 – عروسکخانه / هنریک ایبسن
13 – قارچ ها در شهر / ایتالو کالوینو
14 – رساله در تاریخ ادیان / میرچا الیاده
15 – بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه / ابوالحسن نجفی
16 – ترمینال ! آخر خطه ، همه پیاده شن / سوزی مرژنسترن
17 – توپوزقلی میرزا (قصه های ایرانی) / پروفسور الول ساتن
18 – دسته ی دلقک ها / لویی فردینان سلین
19 – دن کامیلو و پسر ناخلف / جووانی گوارسکی
20 – گور به گور / ویلیام فاکنر
21 – مرگ مرموز در کلیسا / ژرژ سیمنون
22 – اتوبوس پیر / ریچارد براتیگان
23 – من او / رضا امیرخانی
24 – ادی دیکنز (افتضاح آباد) / فیلیپ آردا
25 – ادی دیکنز (نمایش هولناک) / فیلیپ آردا
26 – ادی دیکنز (روزگار طاقت فرسا) / فیلیپ آردا

۱۲ تیر ۱۳۸۸

دل سیر (لال 2)

خسته از عشق بازی با واژه ها ، یک دل سیر لال می شوم . و قلبم را میدوزم به چشمان داغت . آخ که چقدر میسوزد این اتصال ، هروقت به عکس سردت لبخند می زنم ...
هنوز همانجا به من تکیه داده ای . در میان همان سرمای ملس هوای لبخندم . لال می شوم و لال میمیرم از خستگی . خسته از ندیدن های طولانی تو . برای لجبازی با خودم ، یک دل سیر لال می شوم .
کاش همیشه که نه ، حتی گاهی ، بودی و نگاههای گنگ این آدم گنگ را میدیدی . تشنه ی لمس دستانت هستم . برای اینکه چشمانم توِ واقعی را ببینند ، میمیرم .
در میان تنهایی خودم و نبودن های تو ، یک دل سیر لال خواهم ماند ...



بعدالتحریر بی ربط : امروز بر حسب کنجکاوی به وبلاگ یکی رفتم ... بگممممم ؟ بگممممم ؟ هنوز تو شوکم ! چون وحشی تر و درنده خوتر و پست تر و (...)تر و (...)تر از این ، تو عمرم ندیده بودم ! من الان فکم جلوی دره ! افرادی که الان به شدت احساس فضولی میکنن میتونن با ارائه درخواست کتبی ، آدرس این وبلاگ رو از من بگیرن و توش فحش بدن ! البته اگه قبلا نرفتن و فحش ندادن !
راهنمایی : ماجرای پست های قبلی که یادتون نرفته ؟