۲۲ فروردین ۱۳۸۹

عروسک نحس

تا حالا آدمایی رو که بچه بغلشونه و میخوان بشینن تو ماشین رو دیدین؟ همیشه از دیدن این صحنه قلبم میاد تو دهنم و وحشت می‌کنم. چون احتمال میدم همین الانه که سر بچه به بالای در ماشین اصابت کنه و مغزش بپاشه کف خیابون! ولی نمی‌دونم چرا هرگز این اتفاق نمی‌افته. صحنه‌ی پر خطر و وحشتناکیه. اما این بچه‌های لعنتی همیشه جون سالم به در می‌برن. شاید خدا هواشونو داره. شایدم خدا با خودش میگه نه! هنوز واسه پاشیده شدن مغزشون زوده! الکی که این همه زحمت نکشیدم. بذار یه خورده بیشتر بازیشون بدم ... اوهوم! اصلا میدونی چیه؟ ما الان جزو همونایی هستیم که تو بچگی مغزشون منهدم نشده و دارن به بازی گرفته میشن. حداقل من که فکر می‌کنم جزو همین دسته هستم. چون مغزم تو سرمه و حس می‌کنم خدا یه کم اون نخای خیمه شب بازی رو سفت گرفته. آهای خدا! اون نخ لامصب رو شل کن بذار نفس بکشم ...
یا حداقل ... کاش اونقدر سفت بگیره که نخم پاره شه ...



بعدالتحریر : دلم شکسته . بدجوری . دارم سعی میکنم ترمیمش کنم . کسی از شکسته بندی سر رشته داره ؟