۱۸ فروردین ۱۳۸۹

بود !

عاشق اینم که :

یکی بیاد بهم بگه

حالم ازت به هم میخوره.

و من

چهار زانو بشینم و

به ته یه خودکار تموم شده

فقط نگاه کنم.


--------------------------------------------------------------------------------


بعدالتحریر کتابی : مردی بود که هیچ وقت نمی‌توانست چیزهایی را که شروع کرده بود تمام کند. فهمید که اینجوری کاری پیش نمی رود. بنابراین یک روز از جایش بلند شد و گفت: «تصمیمی گرفتم. از حالا به بعد، هرچه را که شروع می‌کنم ...»



کافه زیر دریا / استفانو بنی



بعدالتحریر ساده : بیچاره چه گناهی کرده ؟ عاشق من نیست خوب ... مگه زوره ؟