۱۷ اسفند ۱۳۸۸

حواس ناقص

احتیاج دارم یکی شیشه عینکمو پاک کنه. بعد بشینم وسط میدون شهر و آدما رو رنگی و پر از لبخند ببینم. اینکه الان دنیا خاکستریه و لبخند آدما معلوم نیست حتما به خاطر کثیفی شیشه‌ی عینکمه دیگه. نه؟ نمی‌دونم چرا هرچی خودم با این اسپری‌های پاک کننده شیشه‌ی عینک، یا حتی با دستمال خالی میسابمشون بازم توفیری نمی‌کنه. حتما بلد نیستم خوب پاکشون کنم. حتما راهشو بلد نیستم. وگرنه کیه که باور کنه بی فروغی نگاه آدما رو؟ اصلا جدیداً فکر می‌کنم به سمعک احتیاج پیدا کردم. چون فکر می‌کنم گوشم کلام محبت آمیز آدما رو نمی‌شنوه. حتما مشکل از گوشای منه. که واسه شنیدن، مختار شده. هر چیزی رو انتخاب میکنه واسه شنیدن. جز حرفای گرم پر از عشق و محبت رو. آره. مشکل از منه. اصلا به یه چکآپ کامل احتیاج دارم. شاید در حال مُردنم که آدما به نظرم میرسه هی دارن دور و دورتر میشن ... ولی هیچ تونل نورانی‌ای، متصل به اون دنیا، که منو بکشه طرف خودش ... نه. نمی‌بینم. شاید واقعا احتیاج دارم یکی شیشه عینکمو پاک کنه.