کار احمقانهایه ساعتها مبهوت یه نخ سورمهای هفت سانتی بشی؟ بشینی رو تخت و پای چپتو آویزون کنی و اون یکی پاتو جمع کنی و این نخ سورمهای هفت سانتی رو مدام گره بزنی و از اینکه مبهوتش شدی، به خودت پوزخند بزنی.
چند روزی میشه دنیام پر از نخای رنگی شده. دیروز سفید بود. پریروز زرد. امروز سورمهای. و فردا شاید خاکستری.
بدون اینکه بدونم چرا، آه میکشم و فکر میکنم به روی دست چپم که از کف دستهایی که تمنای لمسشو داره، دوره ...
دارم نخ سورمهای هفت سانتی رو گره میزنم و به روی دست چپم نگاه میکنم. نگاه میکنم و چشامو نمیبندم، تا نور نگاهم بره و بعد از یه مسافت طولانی برسه به لبخندی که نرم بود. گوشههای نرم لبخندت را آرزوست!
گوشههای نرم لبخندت را گره میزنم به نخ سورمهای. همین طور نگاه براق و دستهای گرمت را ... حالا من صاحب زیباترین نخ سورمهای هفت سانتی دنیا هستم ... زیباست. خیلی.
بعدالتحریر : مرجان عزیزم ... مرسی که خوبی ...