می گویند : روح آدمی با آمدن فصل نو ، فصل بهار تجلی می یابد.
می گویم : ما تجلی نمی یابیم.
می گویند : با آمدن بهار همه چیز با طراوت می شود.
می گویم : من از بدو تولد طراوت بوده ام و تا آخر ، طراوت خواهم ماند. ربطی هم به بهار ندارد.
می گویند : بهار فصل زیبایی هاست.
می گویم : فصل های دیگر نیز.
می گویند : بهار به آدم نیروی زندگی می دهد.
می گویم : بهار با خودش منگی و کسالت می آورد.
می گویند : بهار که بیاید ، با خودش عید را می آورد. عید یعنی شادی ...
می گویم : هووووم ! عید که بیاید ، سالگرد فوت عمویم است ...
می گویند : ...
دیگر چیزی ندارند که بگویند .
ما نیز.
بعدالتحریر : به استقبال مسافری می رویم که دیدن یا ندیدنش برایمان مهم نیست. منتها مجبوریم تحملش کنیم. احترامش کنیم. سلامش کنیم ...
پس
سلام بهار .