۲۷ اسفند ۱۳۸۶

بهاریه

می گویند : روح آدمی با آمدن فصل نو ، فصل بهار تجلی می یابد.

می گویم : ما تجلی نمی یابیم.

می گویند : با آمدن بهار همه چیز با طراوت می شود.

می گویم : من از بدو تولد طراوت بوده ام و تا آخر ، طراوت خواهم ماند. ربطی هم به بهار ندارد.

می گویند : بهار فصل زیبایی هاست.

می گویم : فصل های دیگر نیز.

می گویند : بهار به آدم نیروی زندگی می دهد.

می گویم : بهار با خودش منگی و کسالت می آورد.

می گویند : بهار که بیاید ، با خودش عید را می آورد. عید یعنی شادی ...

می گویم : هووووم ! عید که بیاید ، سالگرد فوت عمویم است ...

می گویند : ...

دیگر چیزی ندارند که بگویند .

ما نیز.




بعدالتحریر : به استقبال مسافری می رویم که دیدن یا ندیدنش برایمان مهم نیست. منتها مجبوریم تحملش کنیم. احترامش کنیم. سلامش کنیم ...

پس

سلام بهار .