۲ فروردین ۱۳۹۰

لذت های پیش و پا افتاده

ما کلا آدم لذتْ بازی هستیم! یعنی معتقدیم هیچ لذتی خفیف و پیش و پا افتاده نیست. هر آنچه که حتی ثانیه‌ای انسان را به عرش ببرد قابل تکریم است و از پیش و پا افتادگی به دور. اما به هرحال دعوتی شده‌ایم و لبیکی گفته‌ایم به جناب مسکالین. که پنج لذت پیش و پا افتاده‌ی زندگی‌مان را به صف کنیم. هر که هم که فکر کند اینها پیش و پا افتاده‌اند، خر است!!



1. اولین لذتمان این است که به ما تیکه بیندازند در خیابان! حرفم هنوز تمام نشده. اشتباه نکنید. در صورتی تیکه باران شدن برایم لذتبخش است که هدفونی در گوشم باشد و کسی آن تو بخواند و مردکی رد شود و به زعم خودش تکه‌ی بامزه‌ای بیندازد و من چون نمی‌شنوم که چه می‌گوید، هیچ عکس العملی در صورت و کلامم ظاهر نشود و فقط نگاهش کنم مات. بعد آن طرف ضایع می‌شود! این خیلی لذت دارد. که آدم‌ها در خیابان عین ماهی می‌شوند. فقط لب‌هایشان تکان می‌خورد و من هم که نمی‌شنوم ...



2. دومین لذتم مربوط می‌شود به یک مسیر پیاده روی. به این صورت که: از ابتدای عباس آباد تا انتها. بعد گردش به چپ و قرار گرفتن در خیابان ولیعصر و پایین رفتن تا تقاطع انقلاب و گردش به راست و رفتن تا میدان انقلاب. این مسیر را خیلی دوست دارم. اکثرا تنها طی طریق می‌کنم. اما غیر تنهایش هم می‌چسبد.



3. خیلی‌ها این یک مورد را درک نمی‌کنند. لذت سومم قبرستان گردی ست! شاید برای شما هم ثقیل باشد. اما گشتن در کوچه پس کوچه‌های بهشت زهرا و عبور از مقابل مقبره‌های خانوادگی متروک یا دیدن یک میّت در حال شسته شدن یا حتی هم آواز شدن با سپید و خواندن مرغ سحر در خیابانی که منتج می‌شود قطعه هنرمندان برایم عجیب لذت دارد. فضای قبرستان را دوست دارم. خیلی.



4. این یکی البته مال زمان دانشگاه و روزهایی ست که شمال بودم. و فکر نمی‌کنم دیگر تکرار شود. اینکه با دوستان می‌رفتیم از بیرون اسکمو می‌خریدیم و می‌آمدیم توی حیاط دانشگاه و جلوی ملت خرت خرت اسکمو گاز می‌زدیم و هسته‌هایش را تف می‌کردیم توی سطل آشغال تا نشانه‌گیری‌مان قوی شود. لذتی داشت ها. تمام دهانمان از سرما بی حس می‌شد. یادش خوش.

+ اینکه اسکمو چیست را فکر کنم فقط هموطنان گیلانی بدانند. مخلوط اخته، آلوچه (گوجه سبز) و چیزهایی از این قبیل که با هم پخته و له می‌شوند و در قالب‌هایی به صورت بستنی یخی سِرو می‌شوند. طعم فضایی‌ای دارد. یک جور بستنی یخی ترش با نمک!



5. لذت پنجمم جوراب است! من عاشق جوراب خریدن هستم! جوراب‌های رنگی. همین الان هم 22 جفت جوراب آکبند دارم. و این به جز هفت جفتی ست که دارم استفاده می‌کنم! البته فکر کنم این مرض لذتناک، ارثی باشد! مادرم می‌گوید همسن تو که بودم کلکسیون مداد رنگی داشتم. و حالا من پیرو ایشان کلکسیون جوراب رنگی دارم! جوراب به من لذت آرامی می‌دهد.







تـکـمـــلـه1 : می‌خواستم یکی از این 5 تا را به کتاب اختصاص بدهم که دیدم کتاب سهمش از هرچه لذت است، جداست ...



تـکـمـــله2 : قرار بود 5 نفر را دعوت کنیم. دیگر همه‌تان می‌دانید که من بازی‌ها را عقیم می‌کنم. اما این بار هرکه خواست، بازی کند. همین.