۱۶ تیر ۱۳۸۹

الگو

هرکی توزندگیش یه الگویی داره. حتی اگه خودشم ندونه! منم همیشه فکر می‌کردم جزو اون دسته از آدمام که قراره الگو بشن! نه اینکه الگو داشته باشن. اولی هنوز تحقق پیدا نکرده. تازه فکر کنم پسرفت هم داشتم. اما در مورد الگو داشتن، تازه کشف کردم که الگوی من کیه! آدم معروفی نیست. می‌تونست باشه. چون استعداد و هوش معروف شدن رو داشت. اما یه مهاجرت لعنتی باعث دو اتفاق مهلک شد. یکی اینکه استعدادهای الگوی من شکوفا نشد. و دومین اتفاق مهلک اینکه باعث شد من شکل بگیرم! میدونم! دارم زیادی پیچیدش می‌کنم. الگوی من مادربزرگمه. سارا تاجران. متولد 1298 شمسی. البته خودش میگه به خاطر سربازی نرفتن برادرش سنشو زیاد کردن. ولی به هرحال تو همین حدود سن داره. الگوی من 91 یا هشتاد و خورده ای سالشه.

از نظر شما چه چیزهایی تو یک فرد باعث میشه اون فرد تبدیل به الگو بشه؟ مولفه‌های من اینان : مدیریت، درایت، هوش و سیاست. باورتون بشه یا نه، همه اینا تو "سارا" هست. واسه همین میگم اگه تو نوجوونی از روسیه به ایران مهاجرت نمی‌کرد و تو همون شوروی خراب شده می‌موند، الان وکیلی، وزیری، مدیری، صاحب نظری، چیزی شده بود. خودش هم همیشه از معلمش نقل قول می‌کنه که می‌گفت سارا تو حتما حقوقدان خوبی میشی. (تو این سن، سواد خوندن و نوشتن لاتین رو داره) اما اون معلم بیچاره نمی‌دونست دست تقدیر، اجبار و سیاست لعنتی باعث میشه مادربزرگ من به ایران ِ محروم در اون زمان بیاد و راه پیشرفتش بسته بشه.
منتها هنوز هم با این سنش گاهی حرکات، حرف‌ها و عکس‌العمل‌هایی نشون میده که منو وادار به تحسینش میکنه. وقتی پسرشو از دست داد، مقاومتی در اون دیدم که حیرتم رو برانگیخت. سیاستش تو روابطش با عروسها و کل فامیل هم دیدنیه. تا به حال نشده کسی ازش برنجه. و هیچ کس نتونسته ازش آتو بگیره که تو توی این همه بچه و نوه و اطرافیان به فلانی بیشتر از من توجه کردی. و این به نظرم برای یه مادر میتونه بی نظیر باشه. اهل مظلوم نمایی هم نیست. هرگز. اجازه نمیده کسی حتی دستشو بگیره. حاضره قدم به قدم از دیوار کمک بگیره برای راه رفتن، اما تحمل دیدن عصا رو نداره. اصلا کمک گرفتن رو یه جور ترحم میدونه ... به نظرم پشتکارش هم بی نظیره. خلاصه اینکه به این افتخار می‌کنم که از نظرش من، بین حدود 30 تا نوه و نتیجه و نبیره و ندیده و غیره محبوبترین نوه‌ش هستم. هرچند اینو هرگز پیش بقیه نمیگه (واین هم از سیاستشه) اما میشه از صداش و چشمای خاکستریش خوند ... دوستش دارم. و خوشحالم از اینکه هست تا من بتونم بهش افتخار کنم. امیدوارم که مانا باشه ... همین.



بعدالتحریر کتابی : دلتنگی عجیبی بر جهان سایه افکنده. هرقدر چیزی بزرگتر و باشکوهتر باشد، دلتنگی عمیق‌تری برای رسیدن به آزادی و رستگاری احساس می‌شود. به راستی چه کسی به دلتنگی یک دانه شن اهمیت می‌دهد؟ چه کسی به دلتنگی و شرح مصیبت‌های یک شپش گوش می‌کند؟ اگر هیچ چیز وجود نداشت، هیچ کس برای هیچ چیز احساس کمبود و دلتنگی نمی‌کرد.


یاستین گوردر / مایا