یک جفت کتانی سپید بیشتر نیستند. اما آنقدر عجیب هستند که باعث شدهاند یک پست را به آنها اختصاص بدهم. آنها بارانیاند!
فلاش بک : هوا عالی ست. همه چیز آرام است. و من چقدر خوشحالم! قصد میکنم کتانیهای سپید تازهام را بپوشم. خوش خوشان گره میزنم و راهی میشوم. ساعاتی بعد : هوا برای خودش کلی تخیلی شده. نمیدانم از کجا یکهو کلی ابر سیاه میآید و ... باران!
این یک سناریوی تکراری ست برای هروقتی که من کتانیهای سپیدم را میپوشم. فکر کنم هواشناسی هم کف کرده. هوای صاف و آفتابی پیشبینی میکند. اما کافی ست من آنها را بپوشم تا در هوای آفتابی هم باران بیاید. (این اتفاق عیناً افتاده) . این دیگر به اثبات عمومی رسیده که کفشهای من باران میآورد!
و اینکه ...
حالا هروقت دلم باران خواست، کتانیهای سپیدم را میپوشم. کتانیهایی که دیگر آنقدرها هم سپید نیستند ...