۱۲ آبان ۱۳۸۸

صدا کن مرا ...

دلم میخواد از یه حس بنویسم . حسی که تازه کشفش کردم . نه . دروغ چرا ؟ کشف که نه . یاد گرفتم . "حس صدا کردن" . اوهوم . همون قدرت اسامی یه . یا قدرت حس نهفته در اسامی . مثلا وقتی تو با تمام احساساتت یکی رو صدا میکنی ، طرف خورد میشه . باور کن . البته اگر احساسی داشته باشه .

" وقتی میگی طراوت ، دلم میخواد خودمو حلق آویز کنم ."

وقتی میشنوم که میگی طراوت ، یه چیز بزرگ تو من اتفاق میفته . دلم میخواد اون لحظه بشینم زِر زِر کنم . نِک و ناله کنم . خودمو بزنم . اصلا میدونی ؟ من خیلی بی جنبه هستم . اوهوم . انقده دوست دارم وقتی میگی طراوت ... بعد من بگم جان دلم .... هه ! این فرایند تکراری رو خیلی دوست دارما . خیلی .



بعدالتحریر : "او" برای من بیشتر از یک دوست است . فقط کاش کمی نزدیکتر بود ... و نگاهم را میدید .
نکته بعدالتحریری : میدونستم براتون سوءتفاهم پیش میاد ! اما گفتم بذار بیاد ! کی به کیه ؟ هه !