۲۸ اسفند ۱۳۸۷

هشت

کاغذ سفید روبه رو . صدای حرکت هوا . گاهی پرندگان . گلدان گل لادن . درخت نیمه زنده . اینها هیچکدام مرا برای نوشتن یک بهاریه ترغیب نمی کنند . اصلا انگار فقط فصل پنجم است که می آید . و نه فصلی نو . نمی دانم چرا خیلی ها بهار رادوست دارند . نمی دانم ...
نیمه ی اول سالی که گذشت برایم سرشار از موفقیت بود . و نیمه ی دوم سرشار از حجم انبوه احساسات متناقض ! هرچه بود ، سال عجیبی بود . مثل خودم افراط را به حد رسانده بود . اما سالی که دارد می آید برایم تقدس دارد . همین چند ماه پیش بود که بین خودمان عدد هشت را رمزی قرار دادیم که انگار همه جا در زندگیمان نمود داشت . قانون جدیدی وضع کردیم و هشت را عددی مقدس قرار دادیم . و حالا دارد سالی پر از عدد هشت می رسد . هشتاد و هشت ... بی صبرانه منتظر روز 8/8/88 خواهم ماند .

بعدالتحریر : سال گرمی بود . گرمای وجود را می گویم . اما من به شدت یخ کردم . این آخری ها انگار کسی مرا باد می زد . بی وقفه .
خدایا تعادل را به روح من تزریق کن . مرسی .