۱۹ اسفند ۱۳۸۷

من یک فرشته بودم

در کوچه پس کوچه های عدالت


می گردم

به دنبال زنی فقیر

همراه با بچه ای

که در سیل اخیر

غرق نشده باشد ...

می گردم

تا پولی را که مادربزرگ به من سپرده

به زن فقیر بسپارم

و

پَر بکشم .

در کوچه های دلباز این شهر

به دنبال آدمهایی می گردم

که تشنه ی کمی تفاوت

با طعم بی پروایی باشند .

می گردم

تا سیرابشان کنم

و

پَر بکشم .


در مقصدی که به آن پَر کشیده ام


هیچ کوچه پس کوچه ای نیست

دشتی ست فراخ

با گلهایی که بوی لبخند می دهند .

در مقصدی که به آن پَر کشیده ام

می شود تمام آن کوچه پس کوچه های قدیمی را دید .

آن زن فقیر

و آن آدمهای تشنه .





جای من آنجا نبود .

برای آنها ،

برای آن دنیا

غریبه بودم .

ولی ...

مقدر شده

باز به میان آدمهایی بروم

که برایم بوی آشنای غربت را تداعی می کنند .

سرنوشت من در میان غریبه هاست ،

برای سپردن دستهایم به آنها .

مرا فرشته ی آدمها و مکان های غریب می دانند .

نام من فرشته ی غربت است .

فرشته ای غریب ...