۸ بهمن ۱۳۸۷

100 : نوشته هایی برای من

_ برام نوشته بود به روزايی كه در انتظارتن فكركن . انقدر از رفتن ناراحت نباش . اون حس خوب روزای اول رو تو خودت زنده نگه دار. واسه آينده ... . برام نوشته بود من ميفهممت . تو هيچ وقت كمرنگ نميشی . طرا ! باور كن فاصله ها حكمرانی نمي كنن .


+ راست ميگفت . خوب می فهميد . عجيب هم خوب می فهميد ...





_ برام نوشته بود هيچ وقت اين فكرو نكن كه ممكنه فراموش بشی . تو واسه هميشه هستی . تو پايداری . تو قلبم ...

+ اون دقايق آخر كه تو ماشين ، كنار هم نشسته بوديم اينو حس كردم . وقتی داشت چند تا قطره اشك احمقانه رو گونه هام می لغزيد و اون دستمو گرفت تو دستای ظريفش ، اينو حس كردم . كه فراموش نميشم . لااقل تا مدتها خواهم بود ...





_ برام نوشته بود هيچ جدايی تو عمرم واسم انقدر سخت نبوده . نوشته بود كاش زودتر ميومدی تو زندگيم . نوشته بود ...

+ احساس می كنم ركورد بغض كردن و اشك نريختن را شكسته ام . ( آن چند قطره ی احمقانه حس گريه را نداشت . حس درد را داشت ... )




بعدالتحرير1 : از خدا به خاطر داشتن دوستانی با اين عظمت روح ، سپاسگذارم .

بعداتحرير 2 : نمی خواستم پست صدم غمگين باشه . ولي مصادف با غم عظيمی بود . فقط سعی می كنم به آينده م لبخند بزنم . همين .