۱۸ آذر ۱۳۸۷

فکرش را بکنید ...

طبیعت چیست ؟ طبیعت مجموعه ی عظیمی از آرامش خالص است . این تعریف من از این کلمه ی پر ابهت است . چیزی که همیشه حسرتش را داشته ام . اینکه در دل طبیعت زندگی کنم . طبیعت و به طور خاص ، جنگل . جنگلی پر از زندگی . یک زندگی در جریان و در عین حال به شدت آرام .

دوستانی دارم که این آرامش را با تک تک سلولهایشان لمس می کنند . آنها در دل طبیعت زندگی می کنند . در کنار کوههای پوشیده از درختان عظیم . در میان هوایی از اکسیژن خالص ...
اینکه همیشه دوست داشتم و دارم که در همچین مکانهایی زندگی کنم ، چیز تازه ای نیست . چیز تازه ای که این روزها کشف کرده ام ، در یک شب سرد رخ داد .
داشتم به مخزنی پر از آرامش فکر می کردم . با خودم گفتم خوب ، اگر آن را بدست آوردی ، چه میکنی ؟ فکر کردم و فکر کردم . و نتیجه ی آن شد دو کاری که واقعا عاشقشان هستم . قدم زدن تا ابد و کتاب خواندن .
با خودم فکر کردم اگر آن طبیعت را برای همیشه بدست بیاورم ، آنقدر در میان درختهایش و در حاشیه ی کوههایش قدم میزنم تا بمیرم .
با خودم فکر کردم اگر آن طبیعت را برای همیشه بدست بیاورم ، آنقدر در زیر درختانش مطالعه خواهم کرد تا اینکه کور شوم .
و آنقدر هوای پاکش را تنفس خواهم کرد تا ریه هایم از شدت خلوص اکسیژن ، آتش بگیرند ...

~ فکرش را بکنید :

زمان ، اواخر پاییز . هوا ، سرد و ملس .
جاده ای بلند در مقابل شما قرار دارد . جاده ای که انتهایش معلوم نیست. درختان بلند و کهنسالی در دو طرف جاده خود نمایی می کنند . رنگشان قرمز خالص است . بعضی ها هم نارنجی و زرد . برگهای ریز و سرخی با هر وزش باد بر روی شما میریزد . حال این شمایید و این جاده . دستها را در جیبهایتان می کنید و نفس عمیقی می کشید و به راه می افتید . می روید و می روید ... ساعتی وجود ندارد تا عقربه هایش شما را نگران کند . زمان صفر است و شما همچنان در حال رفتنید . می روید و هرگز نمی رسید ...

~ فکرش را بکنید :

زمان ، اواخر پاییز . هوا ، سرد و ملس .
جنگل کوچکی پیش روی شماست . با درختان جوان و سرخ رنگ . زمین زیر پایتان هم پوشیده از برگهای خزان زده ی همین درختهاست . رنگ زمین هم قهوه ای و قرمز و نارنجی شده . کتابی از سلینجر در دستتان است . یا شاید هم سال بلوای عباس معروفی . درختی که از همه قرمز تر است را انتخاب میکنید و می روید زیرش ، روی زمین ولو می شوید . صدای هیچ انسانی نیست و حتی ماشینی . تنها صدای باد است و پرنده های سرخوشی که می خوانند . کتاب را باز می کنید و غرق می شوید ...

آرزویم همین است .