۳۱ فروردین ۱۳۸۷

5 آرزوی محال

از طرف پنجره ای رو به آسمان به بازی دعوت شدم . 5 آرزوی محال ... بیشتر به شکنجه شباهت دارد تا به بازی ...

در ذهنم کند و کاو می کنم . حفاری می کنم . دنبال آرزوهای کهنه . شیک . جذاب . عتیقه . حتی نو و مدرن . دنبال دسته خاصی می گردم . دسته ی آرزوهای محال . چندتایی را پیدا می کنم :


رسیدن به آرامش روحی . ( البته تا قبل از دیدن ملک الموت )

کشتن صفت تنبلی در خودم .

نرنجاندن دیگران .

تظاهر نکردن به خوب بودن .

نفرت انگیز نبودن .







بعدالتحریر نتیجه مندانه (!) : آرزوهای محالم همه از یک جنسند . از جنس معنا . از جنس حس . هیچ کدام ماده نیستند . یعنی هیچ آرزوی مادی محالی را پیدا نکردم . تمام آرزوهای محالم چیزهایی هستند که در وجود من ریشه دارند . صفت های ناموزون . پریشانی روح ، تنبل صفتی ، آزار دیگران ، تظاهر ، نفرت انگیز بودن ... . آرزو دارم اینها مرا رها کنند یا من آنها را ... . ولی هرچه فکر می کنم می بینم جایشان در همان دسته آرزوهای محال راحت تر است . می دانید ؟ من آدم منصفی هستم .
بعد التحریر سنت شکنانه (!) : امر شده بود که در انتهای این بازی ، ۵ نفر دیگه رو دعوت کنم . منتها چون من از هر عمل خارج از روال معمول استقبال می کنم ، بنابراین از دعوت موجودات وبلاگ نویس دیگر به انجام این بازی خودداری می کنم . هوووووووم ... همینی که هست !