دینگ ، دنگ ...
ای ول !! من عاشق این ساعتای قدیمیم . دچار نوستالوژی زدگی مفرط میشم !
دینگ ، دنگ ...
اوهوم ! جالبن دیگه ... و البته مرموز ! حرفی داری ؟
دینگ ، دنگ ...
...
دینگ ، دنگ ...
اوپس ! باشه بابا ! فهمیدم !
دینگ ، دنگ ...
نمی خوای خفه شی ؟
دینگ ، دنگ ...
...
دینگ ، دنگ ...
خفه شو دیگه لعنتی ...
دینگ ، دنگ ...
داری اعصابمو به هم می ریزی .
دینگ ، دنگ ...
دینگ ، دنگ ...
دینگ ، دنگ ...
شترق !
خیلی خوب . هان ؟ چیه اینجا جمع شدید ؟ برید به کارتون برسید . چیزی نبود . فقط یه ساعت قدیمی بود که از یه ساختمون پرت شد پایین . همین .
نامربوط نوشت (!) : شغال ها پشت خانه مان لانه کرده اند . صدای خنده شان در نیمه شب ، افسانه ای ست . جایتان خالی « دیشب غازی را نوش جان می کردند . صدای ضجه ی غاز را می شنیدم . زار می زد . و شغال ها قهقهه می زدند انگار .