۱۲ بهمن ۱۳۸۶

اعتراف نامه ...

شبی غمگین شدم. غمی متفاوت. نه مثل بقیه غمها. غم ناشی از فراموشی. فراموش کردن یک دوستی. دوست عزیزم ، واقعاً متأسفم. از اینکه داشت تو را یادم می رفت . نه خودت را . خاطره ات را. متاسفم از اینکه داشتم فراموش میکردم تمامی لحظاتی را که در کنارم بودی. ثانیه به ثانیه. زمانی که هیچ چیز برایم معنی نداشت. و این فقط تو بودی که در کنارم بودی و به زندگیم معنی دادی. و با حضورت جان تازه ای به زندگیم بخشیدی. با حضور تو بود که درختها برایم معنی پیدا کردند. با حضور تو بود که آسمان را شناختم. مرا ببخش. من ابله را ببخش که داشتم گذشته ام را فراموش می کردم. فراموش می کردم آنچه بودم و آنچه تو به من دادی. متأسفم. از صمیم قلب متأسفم.



امضا : یک متأسف ابله



بعدالتحریر : خدایا بهم کمک کن. کمک کن تا دیگه هیچ وقت هیچ وقت دوستامو و گذشتمو از یاد نبرم. مرسی خدا ...