۱۴ مرداد ۱۳۹۰

بازگشت به خانه

ما بازگشت شکوهمندانه ای داشتیم به میهن. منتها انقدددددر خسته ام که وقتی چشمانم را میبندم و بعد از ثانیه ای باز میکنم، نمیتوانم درست حدس بزنم که طهرانم یا استانبول ! باشد که درک ِ ما از موقعیت جغرافیایی مان به حالت عادی بازگشته و خانواده ای را از نگرانی برهانیم ! شایان ذکر است که ما در طول این هفته در جریان تمامی شوق و ذوق و لعن و نفرین و بعضاً سوءتفاهم دوستانمان بودیم. انشالله خدا توانی به ما بدهد که پس از لَختی استراحت، پاسخگوی عزیزانم باشم ! باشد که توفیق ِ زنده ماندن، نصیب ِ این حقیر گردد !



تـکـمـــله ۱: تشکر ویژه از دوستان عزیزم، جهت تبریک تولد دارم ! بالاخص نورا و ندای مهربان که دل ِ این جانب را در بلاد ِ غربت شاد نمودند ... باشد که خدا دلشان را شاد نموده و توفیق روز افزون را هی فرت و فرت به ایشان و دوستان ِ اینجانب ارزانی دارد !

خ !

تـکـمـــله ۲: هاله ی من ... همیشه فکر میکردم منو هرگز نمیتونی خواهر خودت بدونی ... یه خواهری که بتونی باهاش حرف بزنی و دوستش داشته باشی ... شاید اشتباه میکردم. شاید ...
ممنونم ازت دخترک ... کاش یروز از نزدیک ببینمت و بتونم تو بغلم بگیرمت ... :)