۶ اسفند ۱۳۸۹

اونجوری نگام نکن!

پدربزرگم می‌گوید کله ماهی خیلی خوشمزه ست ها! (نگاه ِ خیره‌ی من) مادربزرگ آنور نخ را می‌گیرد: مغزش برای تو خوبه! فسفر داره. نگاهی غمگین به کله‌ی بیچاره‌ی روی میز می‌اندازم و می‌گویم: آخه نگاه می‌کنه...! اون ماهیه، به آدم نگاه می‌کنه. شما چجوری چیزی رو که بهتون نگاه می‌کنه رو می‌تونید بخورید؟ با این سوال، سبک زندگی هشتاد ساله اونها رو زیر سوال بردم. اما مادربزرگم گفت: اون که چشم نداره. چشماشو قبلا در آوردم!!!! با نگاهی پر از ترس گفتم: اما دهنش بازه. دندوناشو می‌بینید؟ معلومه که داره نگاه می‌کنه.

... و پدربزرگم که از بحث، حوصله‌اش سر رفته بود، با چند حرکت ساده، بقایای کله‌ی باقیمانده را بلعید و نیست و نابود کرد ...




داستان بی ربط : ماهی و بچه‌ش سر سفره نشسته بودن. دو تا کله‌ی آدم روی میز بود! بابا ماهی گفت بچه بخور فسفر داره. اما بچه ماهی به چشم‌های وحشت‌زده اون دو کله خیره شده بود ...



نتیجه گیری : چیزهایی رو که چشم دارن، نخورید!





بعدالتحریر۱ : از آدم‌های وقیح متنفرم. (این جمله به شدت سی یا سی است!)
بعدالتحریر۲ : قسمت نظرات دوستانی که توی بلاگفا یا پرشین بلاگ وبلاگ دارن رو یا نمیتونم باز کنم یا خیــــــــــــــــلی به سختی این امر محقق میشه. بلاگر و وردپرس هم که قربونشون برم کلا تعطیلن و به هیچ صراطی هم مستقیم نمیشن! دیگه داره این اوضاع خسته‌م میکنه. از این همه آزادی و محدود نبودن و سرعت ارتباطات تو کشورم حالم داره به هم میخوره. یکی بیاد یه خورده ما رو محدودتر کنه تو رو خدا ...