۱۱ خرداد ۱۳۸۹

کجا هستید جناب ؟

من از هوای بارانی دو چشم تماس می‌گیرم.


نیستید جناب ؟


اینجا ابری آمده و دل دل می‌کند.

طالب دل است و جز من

کسی راحت دل نمی‌دهد.

چه کنم جناب ؟ نیستید ؟

اینجا صدای ناله‌ی درخت می‌آید.

انگار کسی دل کنده.

دلش را روی تنه‌ی درخت کنده.

ناله می‌گوید آب ...

چه کنم جناب ؟

هوای بارانی‌ام را با درخت شریک شوم ؟

شراکت ... پایاپای ...

با پای و بی پای .

جناب ...

نیستید.

خواستم بگویم دارم می‌روم.


بی پای.

درد دلم را که شنیدید ،

نوار را پاک کنید.

وگرنه خیس می‌شوید.

از این همه باران

که احتکار کرده بودم

برای نبودنِ شما ...