۲۷ مرداد ۱۳۸۸

از کجا معلوم ؟

از کجا معلوم ؟ هان ؟ از کجا معلوم اون دختری که تو واگن مترو آویزون شده به میله و داره بهت لبخند میزنه من نباشم ؟ از کجا معلوم اون دختر قدبلند که شال سفید انداخته و به من زل زده تو نباشی ؟ یا اون دختری که تو تاکسی ، بغل تو نشسته و مانتوی طوسی پوشیده من نباشم ؟ یا اونی که واستاده بود کنار خیابون و زل زده بود به ماشینا ، تو نباشی ؟ اصلا از کجا معلوم اونی که تو ولیعصر بهم تنه زد تو نباشی ؟ یا اون دختری که واستاده بود کنار تو منتظر اتوبوس من نباشم ؟


میبینی ؟ اینجایی که ما هستیم ، خیلی دنیای عجیبیه . همه همدیگرو به اسم میشناسیم . اما ... تو دنیای واقعی ... هروقت از خونه بیرون میرم ، سعی میکنم به چهره ی آدما دقیق بشم و بهشون لبخند بزنم . خدا میدونه اونا کین . یا بذار اینجوری بگم . خدا میدونه اونا میتونن تو باشن یا نه . تویی که با من از خودت میگی . تویی که تو نوشته هات خودتو رو میکنی و ورق میزنی . شاید تو ، همونی باشی که الان روبروی من نشسته و داره قهوه شو مزه مزه میکنه . من نمیدونم . شاید خدا بدونه . یا ... حتما خدا میدونه . حتما .