۱۷ خرداد ۱۳۸۸

+ پیرزن نشسته روی سکو و با مرغ و جوجه های توی حیاط حرف می زند . نمی فهمم چه می گوید . فقط آخرین جمله اش را که با آه عمیقی همراه بود متوجه شدم . گفت هی روزگار ... و بعد خندید . خیلی تلخ . یا شاید هم خیلی شیرین . با آن دهان بی دندانش . انگار دارد عشق می کند از این لحظه ای که دارد سپری می کند . دارد زیرزیرکی می خندد به بازیگوشی مرغ های کرچ . لبخند شیرینی بر روی لبانش است . بر روی لبان آن دهان بی دندانش .

+ سرم درد گرفته از هیاهوی پرندگان میان درختان .انگار به صدای طبیعت عادت ندارم . از این همه صدا شگفت زده شده ام . طبیعت فقط یک نوعش خوب است . طبیعت آرام !

+ نمی دونم چرا . همیشه اونجایی که نباید ، زبون منو می بُری . یه چیزی میگی یعنی بسته . برو دیگه . خیلی بی هوا . و این منو آزار میده . خیلی .

+ بدم میاد . وقتی به یکی لبخند می زنم و اون فقط نگام میکنه . اونم از اون نگاهای خیره ی متعجب . انگار بار اوله که من بهش لبخند می زنم . خوب تو هم بخند دیگه ! ایشه !!

+ انتخاب نوشت : به قول محمد جباری تو همشهری جوان ، این روزا خیلی عجیب شده . روزای نزدیک انتخابات تو رسانه ی ملی داره یه حرفایی زده میشه و اتفاقاتی میفته که آدم از تعجب دهنش باز میمونه . این روزا داریم چیزایی رو از تلویزیون می بینیم و می شنویم که قبل از این فقط تو محافل غیررسمی بعضا خانوادگی میشد شنید . ولی حالا ... نمی دونم قراره چه اتفاقی بیفته و کی انتخاب بشه . ولی هرکی انتخاب بشه ، ایران در شرف یه دگرگونی بزرگ قرار داره . این دوره با بقیه دوره ها خیلی فرق میکنه . قبول نداری ؟ انگار فقط یه هفته تا انقلاب مونده ! به هرحال امیدوارم ختم به خیر شه .

+ خیر از نظر ما هرچیزی ست جز دولت یار !