۳ خرداد ۱۳۸۸

گنگ خسته (لال 1)

خسته از عشق بازی با واژه ها


یک دل سیر لال می شوم

و تنها خیره می مانم

به لبهایت .

و انتظار

که نام من چرا جاری نمی شود .





از من چه انتظاری داری ؟

از بس برایت مرده ام ،

از بس کلمات را قربانی کرده ام ،

بوی تعفن گرفته دستانم .





لال شده ام و

لال می مانم .

برای اینکه دیگر

لبهایم از نجوای نام تو

گُر نگیرند .

و من خسته ام .

از تو

و دنیای تو .





دیوانه شده ام

از بس به تو فکر کرده ام .

دیوانه شده اند

کلمات ، واژه ها

از بس نام تو را تکرار کرده اند .





و من

سخت تلاش می کنم

که تا ابد لال بمانم .


برای اینکه دیگر

هرگز نگویم

دوستت دارم .