۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

رهگذر

شیشه ها باید بشکنند .

پول از پنجره ی رو به خیابان به کف پیاده رو می ریزد .

شیشه ها می شکنند و خونی ریخته می شود .

معلوم نیست خون بی گناهیست یا خون گناهکار ...

حرفها همراه با پول و خون به بیرون پرتاب می شوند .

حرفها عریانند و بی رحم .

زخم می زنند اما .

رهگذر بغض کرده .

رهگذر روبرویش بن بست است .

نمی داند به کجا فرار کند .

رهگذر ...
من اما بی رحم ایستاده ام و به پول ها و حرفها و پنجره ی باز و رهگذر ، پوزخند می زنم .


بعدالتحریر : گاهی اوقات از بیرون به خودت نگاه کن .

و کمی اغراق کن در آنچه که هستی .



--------------------------------------------------------------------------------


بعدا اضافه شده : نظرات این پست تا الان خیلی برام جالب بوده . همه بعدالتحریر رو از متن جدا کردید . ولی یه بار هم اینجوری متن رو بخونید . کسی که داستان رو تعریف میکنه ، خود رهگذره . که داره از بیرون به خودش نگاه میکنه . و رهگذر منم . و داستان خیلی واقعیست . با بیشترین اغراق ممکن ...
خیلی بده . که جوری نوشتم که کسی متوجه این مسئله نشد ! فهمیدیم نوشتن نمی دانیم ! اوهوم !