۱۶ فروردین ۱۳۸۸

زمان : بهار خدا


صدا : در نمی آید

قلب : سنگین

گلو : گرفته از غم

شب : کسی نیست . تنهایم . بی دوست .

گریه : حوله ام خیس است .

یکی : تا مرز سکته پیش رفت .

یکی دیگر : بی رحم مطلق

و دیگری : مظلوم اول .

و من : صاحب چشمهای خون زده .

کاغذ : تنها یار من

موبایل : انگار همه خوابند .

دیگران : نمی دانند که چه خبر است . درون من . درون ما .

درون : آشوب و زخم خورده .

دست چپم : کسی حمله کرد انگار ... من ؟ دفاع .

داستان چیست ؟

داستان : ستم . فرار باید .

جاده : در حکم راه فرار .

خود : بی خود .

سَر : پتک می کوبند شاید . داغ است ولی .

آسمان : دیدم . تاریکِ تاریک بود .خدا جایی پنهان شده .

نور ؟ : خدا نیست .

خدا : یکی بود . هیشکی نیست .

داستان این است .

اما : نقطه ی عطف امشبِ نحس بود . فردا روز دیگری ست .

فردا : می گوید بدتر .

دستها : رو به آسمان بلند .

راستی : صدایم که در نمی آید . خدا می شنود ؟

گوش : کاش کر بودم . خدا ، تو اما بشنو . لطفا .

ناله : از حق بلند می شود .

و حق : کاش خدا انقدر به ما سخت نمی گرفت . کاش .