۱۰ شهریور ۱۳۸۹

واستاده بود گوشه خیابون. منتظر تاکسی. کسی چه می‌دونست تو مغزش چی میگذره. فقط چند وقت یه بار سرشو خم می‌کرد و می‌گفت ستارخان ... و ماشین‌ها با تعجب از برابرش عبور می‌کردن. بعداز مدت‌ها یه تاکسی نگه داشت. گفت دربست؟ پیش خودشگفت مسیر به این سرراستی و دربست؟ همش دوتا چهارراه اونورتره. گفت نه و تاکسی رفت. باز مدتی گذشت و هیچ ماشینی توقف نمی‌کرد. ستارخان ... کلافه شده بود. بالاخره یه تاکسی واستاد. راننده با پوزخند گفت خانوم منظورتون احیانا سیدخندان نیست؟
(مونولوگ درونی : ای وای! به نظرم خیط کاشتم!)
اعتماد به نفسشو از دست نداد. با تکبر گفت نه. همون ستارخان. و راننده همچنان با پوزخند و اینبار با چاشنی تعجب دور شد.
خوب! این پایان ماجراست. قهرمان داستان ما یکی از بزرگترین سوتی‌های قرن را رقم زد و اینگونه بود که ما خیابان سید ستارخان خندان را بنا نهادیم!

ولی نه! بهتر است کمی بیشتر او را بشناسیم. برای همین، طی عملیاتی محیرالعقول که فاش کردنش ریا می‌شود به مدارکی دست یافتیم که شخصیت قهرمان ما را درکودکی معرفی می‌کند. این مدرک مهم، دفتر انشای او در مقطع دبستان است. او در انشایی تحت عنوان "از زبان تخته سیاه کلاس خود بنویسید" لایه‌های پیچیده‌ی شخصیت خود را رو کرده (!!!) مقدمه چینی بیشتر کاری بیهوده است. پس بهتراست گریزی بزنیم به این انشای تاریخی.

... همه روی من می‌نویسند. اما هرگز نتوانسته‌ام روی چیزی بنویسم. دوست صمیمی من گچ است. درست است که او مرا کثیف می‌کند اما باز هم با هم دوستیم. به قول شاعر : نیش عقرب نه از ره کین است /  اقتضای طبیعتش این است (!!) ...
... هیچ وقت نتوانسته‌ام به بیرون بروم و یا کسی مرا بیرون ببرد. چون هم بزرگ هستم و هم چند میخ همیشه مرا می‌گیرند. و مثل یک زندانی که می‌خواهند اعدامش کنند به دیوار وصل می‌کنند. البته من هیچ از این وضع ناراضی نیستم. چون اگر هم ناراضی باشم، کسی که به من اهمیت نمی‌دهد ...

یادتان باشد که او اینها را در مقطع دبستان نگارش کرده. برای من که عجیب بود. البته الان که سال‌ها از تاریخ نگارش این انشا می‌گذرد، وی بیکار ننشسته. در همین نزدیکی هنوز چیزهایی قلمی می‌کند. این موجود کسی نیست جز منا. موجود روانی جالبی است. راستی پلاک خانه‌اش هم 13 است. یادتان باشد. که فقط توپتان را توی باغچه‌اش نیندازید. مرسی.




۲۶ نظر:

  1. وای خدا!!
    بالاخره مشهور شدم...

    پاسخحذف
  2. یاده سوتیه خودم افتادم که میدان انقلاب وایستاده بودم و هی میگفتم خیابان پاکستان و هیچ کس بر خلاف گفته ی دوستم که 1 چهار راه است،حتی نگاهم نمی کرد!تا انکه مرد خیری پیدا شد و گفت باید به ان طرف میدان رفته، 3 تا تاکسی عوض کنم تا به خیابان پاکستان برسم.ان هم دقیقا" در جهت بازگشت به راه تا کنون طی کرده!
    پس از اظهار گفته ی دوستم که 1 چهار راه است !متوجه شدم اسم خیابان مورد نظر اذرباجان بوده و بنده این همسایه ی شریف کشورم را با همسایه ی دیگری اشتباه گرفتم!
    از انجا که درج این مطلب به نظره خودم جالب میامد ،این قصه را مطرح کردم!اما متاسفانه از دفتر انشای کودکیه من هیچ اثری نیست که از ان هم تفعلی بزنم!

    هی طرا!سلام!اگه خیلی این پست به نظرت دخالت در وبلاگت بود، میتوانی پاکش کنی!

    پاسخحذف
  3. با نظرِ دوستِ بالایی موافقم...اگه احساس کردی مچ نیست پاکش کن...من بهترش رو دارم واسه تو!! :))) (خودشیفته!!)

    پاسخحذف
  4. جلل خالق ! بچه دبستانی و اینقدر باحال فلسفه بافی ؟! بسی بسی خوشمان آمد ! و البته یاد ِ سوتی های گه گداری ِ خویشتن نیز افتادیم :دی !!

    پاسخحذف
  5. مگه نمي دوني ايراني ها بهترين مخترع ها
    هستند
    حتي در نام گذاري !

    پاسخحذف
  6. اول بگو ببینم
    بالاخره طراوت منا یا منا طراوته؟:دی

    اصلا شایدم وسش تبلیغ کردی..ببینم چه قد می گیری ؟:دی
    اینا رو بگو

    پاسخحذف
  7. هاه !!
    عجب منای باحالی !!
    عجب انشاء باحالی !!
    دمش گرم !
    خیلی خوشم اومد !!

    پاسخحذف
  8. منم ازیت سوتیا دادم
    تو خیابون پونک باختری وایساده بودم منتظر تاکسی. میگفتم پونک باختری :D هیچکس هم واینمیستاد

    پاسخحذف
  9. خوب انشارو باباش واسش نوشته... شایدم مامانش.. یا خالش... یا عموش...؟!!

    چمی دونم کی! خوب از خودش بپرس..
    من هروقت که نوبتم می شد برم انشا بخونم... یا ... خانم اجازه؟ دفترمونو جا گذاشتیم... یا خانوم اجازه؟ ما نتونستیم انشا بنویسیم... خلاصه اینکه...
    انشا بی انشا!

    پاسخحذف
  10. 1) بار اول اگه نظر داده بودم اول شده بودم.
    2) اسم شما طراوته یا تخلصت؟
    3) دی: یعنی چی ؟ چرا هیچ کس هیچ توضیحی در موردش نمی ده.
    4) منا به ضم ، کسر یا فتح میم؟
    5) چرا من هیچ انشائی از بچگی هام رو نگه نداشتم؟
    والسلام

    پاسخحذف
  11. 6) چرا من در نظر بالا می خوام شما رو بزنم؟
    7)چرا سایت ساپورت کننده شما به قدر یک نیشخند هم شکلک نداره؟
    8) چرا این سوالا به ده تا نمی رسه که رند بشه من بس کنم؟

    پاسخحذف
  12. یکبار توی زنجان سوار تاکسی شدم! عجله هم داشتم!...آنوقت روز اصولا برای مسیری که من میخواسم تالکسی گیر نمی آمد...معجزه شده بود لابد.وسط راه گفتم آقا اینور میانبریچیزیست که میروید دیگر!1!!ها!!!! گفت نه!...بجای دروازه رشت گفته بودم سبزه میدان.سوتی هم نمیشود گفت به این.من شرمنده!!!
    دم این دوستت گرم طراوت! عجب روانی ایست!!!بهتر است بروم بیشتر اطلاعات کسب کنم. بروم...
    ((راستی! این کوچت به بلاگزپات پدر ما دایال آپی ها را درآورده رسما! ...اگر تاخیری کم کاری ای چیزی از طرف این مخاطب هست! بنویس پای طبیعت دایال آپ و عوالم پرولتری...)

    پاسخحذف
  13. منا رو می شناسم .. و خیلی جالبه که شماها تصمیم گرفتید برای همدیگه بنویسید .. حتما اینم یه بازیه که عقیم شده؟؟ ..

    پاسخحذف
  14. اخ جون تونستممممممممممممممممممممم(نماد شادی و اشک شوق)

    پاسخحذف
  15. وای مونای عزیز چه زیبا نوشته (بوس بوس) دوست داشتم م مم


    آقا طراوت جون منو رو هم دوست داشته باش از من هم بگو وو و از من هم تعریف کن (نیش تا بنا گوش باز با لپ هایی قرمز)

    پاسخحذف
  16. سلااام

    سید ستار خان یه نفر.... :D

    پاسخحذف
  17. من هم ديروز جلوي پارك ساعي واستادم با پارك ملت اشتباهش مي گيرم!!!

    پاسخحذف
  18. :D
    پاکش کردم نظرتو
    بیا از اول بگو... کمکم میکنی؟؟

    پاسخحذف
  19. ناراحت شدي؟؟

    ببخشيد !!

    گُلك

    پاسخحذف
  20. قدیا نوشابه باز میکردن ! اینجا نوشابه پرتاب میکنن :دی

    پاسخحذف
  21. طراوت موفق شدم که کامنت بذارم .هورا .خواستن توانستن است منتها با یک ماه تلاش :D

    خیلی برام جالبه که منا توی دبستان چنین انشای فلسفی نوشته ، سنی که شاید خیلی از بچه ها حتی بلد نیستند درست کلمات رو کنار هم قرار بدن ... منا از همون بچگی نوید دهنده ی یک بشر خاص بودش...

    پاسخحذف
  22. من بازم تاکید میکنم موفق شدم طراوت D;

    پاسخحذف
  23. سلام به سبزی ات درخت تنهای با طراوت(midoni man derakht boodanet ro bishtar az docharkhesavarboodanet doost daram-ikone ye labkhande keshide-...

    فکر کنم خیلی گل تر از اونی هستی که همیشه گفتم دوستات خوشحالن که زندگیشون "طراوت" داره دوستای مثل خودت نابغه تابلو نوشتن...

    طراوتتان را همیشگی امید دارم طراوت جان

    پاسخحذف
  24. فكر مي كنم همه حداقل يه پنج شش باري از اين اشتباهات داشتيم
    اثرات پيري هست ديگه!

    پاسخحذف