میدونم که داره میباره. همه میگن اون بیرون داره بارون میاد. اما من سرمو برنمیگردونم سمت پنجره تا ببینم قطرهها چجوری خودکشی میکنن رو شیشهی وسیع اتاق. پرده رو کشیدم و بخاری رو خاموش کردم. و یه کلید. کلیدِ برق ِ خاموش پایانیه بر یک اتاق. این اتاق اسم نداره. مثل اتاقای مسافرخونهها. اونا شماره دارن شاید. 7، 8، 9 ... ولی اینجا نه رنگ داره، نه شماره، نه هیچی. فقط تاریکه. تاریک و سرد. خوابیدن رو تختش جون میده واسه جون دادن. که دمای بدنت روبرسونی زیر صفر و یواش یواش چشماتو ببندی و بری. مثل یه اتاق متروک که در حال محو شدن از بوم ِ نقاشی دنیاست. باید تینر رو برداشت و پاشید رو اتاق و آدمش. اینجوری دیگه نیازی نیست دست به دامن وسایل فلزی تیز گوشه و کنارای اتاق شد. نیازی به خودزنی و درخشش رنگ قرمز روی پوست نیست. باید تمیز مُرد. تمیز و سرد. به سردی یه اتاق تاریک. که قطرههای بارون رو پنجرهی وسیع اتاقش خودکشی میکنن.
بعدالتحریر : این سیستم ما هنوز هم حاوی انواع تروجانها و ویروسها و میکربها و انگلهاست ! ولی کژدار و مریز به حیات خویش ادامه میدهد ... نمی دهد!
+ گزیده همشهری جوانانه (33) !
+ گزیده همشهری جوانانه (34) !
+ گزیده همشهری جوانانه (33) !
+ گزیده همشهری جوانانه (34) !