همیشه فکر میکردم آدم شجاعیم. یا حداقل اینکه ترسو نیستم. یکی از عقایدم هم اینه که هروقت حس کردم از چیزی میترسم، با کله برم تو شکمش!! همیشه هم جواب داده. حداقلش اینه که حفظ ظاهر کردم. من از اون دست آدمای مزخرفیم که به حفظ ظاهر معتقدن!! (البته از صنف حفظ ظاهرکنها عذرخواهی میکنم) ولی خوب دیگه. به نظرم حفظ ظاهر با دروغ هیچ فرقی نداره. دروغ به دیگران و دروغ به خود. دروغ به دیگران که روشنه. هیچ ابهامی هم نداره. اما مشکل از جایی شروع میشه که به خودت دروغ میگی. بعد خودتو گول میزنی که نه این دروغ نیست. که این دوباره خودش یه دروغ دیگست. و این انقدر تکرار میشه که به دنیات شک میکنی. به افکارت شک میکنی. به ظاهرت شک میکنی. نمیفهمی چی حقیقت داره. حس میکنی اعتقاداتت یه مشت دروغ به خوده. بعد میدونی ازکجا به این نتیجه میرسی؟ از تفاوت اعمال و افکارت.
مثلا من به آزادی روابط، اعم از جنسی و غیر جنسی به شدت معتقدم. حتی برای همجنسبازها هم احترام فوقالعادهای قائلم. دقت میکنید؟ همه اینا "فکر"ه. "اعتقاد"ه. اما عمل؟ به این مرحله که میرسم شروع میکنم به بهانه تراشی. اگه کسی بهم بگه تو که به آزادی روابط انقدر اهمیت میدی، پس چرا خودت دوست پسر یا یه همچین چیزایی نداری؟ میدونی تا حالاچطوری جوابشونو دادم؟ اینکه من به روابط "شغل مـَدارانه" معتقدم. بعد پیش خودم میگم این اسم، رابطه هست. اما آزادیش کجاست؟ و به اولین تناقض میرسم. بعد با خودم روراستتر میشم و میگم اصلا من میترسم. میگن از چی؟ شرع؟ عرف؟ میگم پشیزی برای شرع ارزش قائل نیستم! (باز هم شرمنده. اما این یه عقیده به شدت شخصیه.) اما عرف... چرا. شاید عرف، شرع ِ اعتدال یافته باشه، اما من چارچوبشو زیادی حس میکنم. نگاه آدما به من فشار میاره. و این یعنی ترس.
هوووف ... نمیدونم میخوام به کجا برسم. نمیتونم برم تو دل این ترسم. حداقل این بار و اینجا (باز هم جبر جغرافیایی) نمیتونم. البته از رَویهای که پیش گرفتم اصلا ناراضی نیستم. حداقل اینکه از "عملم" احساس رضایت میکنم. و به صورت کاملا جداگانهای به "اعتقاداتم" هم میبالم. اما این دو، حقیقتا دو خط موازی هستن که هرگز همو قطع نمیکنن. یکی میل به آزادی و یکی گریز خودخواسته از این نوع آزادی. و من این وسط فقط دارم هاج و واج نگاه میکنم، شونههامو بالا میندازم و همونجا وا میستم ودلم نمیخواد از جام تکون بخورم.
بعدالتحریر1 : من نمیدونم از خودم چی میخوام. یا اصلا هدف این پست چی بود؟ فقط میدونم وقتی قراره با خودم روراست باشم، خیلی گیج میشم.
بعدالتحریر2 : دروغ و تناقض. طراوت یعنی این.
بعدالتحریر3 : گزیده همشهری جوانانه (شماره بیست و یک) !
میدونی طراوت .. ؟ من حس میکنم همه ی اینا واسه اینه که ما عادت کردیم به نبود ِ آزادی .. ما از کودکی اون استقلالی رو که باید داشته باشیم نداشتیم ، بعد یهو وقتی بهش می رسیم که اینقدر ازش دور افتاده بودیم که حالا ازش میترسیم .. و جرئت نمیکنیم بریم سراغش ! حس میکنیم ریسکش سنگینه که پشت کنیم به همه ی اون روزها و سالهایی که بدون ِ این حس ِ آزادی زندگی کردیم .. که دل داده بودیم به هر چی جبره ! نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه ، اما درکت میکنم ..
پاسخحذفا ِ مثه اینکه اول شدم :دی !
پاسخحذفاوهوم...خیلی ملموس بودش ...اگه بخوایم اینطوری در نظر بگیریم ما همچنان به خودمون دروغ میگیم پس بهتره همون اعتقادات وعمل دو خط موازی بمونن ...شاید این روش نوعی فراره ...هووم؟
پاسخحذفخیلیییییییی ها خیلیییییییی ها اینهایی که خیلی نقش آدم خوبا آدم حسابی ها رو در میارند ....!!!! گفتی نیست دیدنی نیست
پاسخحذفحالم زیاد خوب نبود طراوت عزیز
خودم درگیر همین دروغ ها و نقش های اطرافیانت شدم با خوندن پستت ....
من هنوز نتونستم جواب سوالهامو پیدا کنم
نتونستم !!!!
اگه میتونی کمکم کن
سلام عزیز. راستش فکر میکنم از همه راستگوتری حداقل همونی هستی که میگی. پس!!!!مرسی
پاسخحذفته این پست به این نتیجه رسیدم که ما چقدر با هم تفاهم داریم !
پاسخحذفآخه مرجانم دقیقا تمام این چیزاییه که گفتی...
چه خوب نوشتي احساس ِ درونيتُ :) دوست دارم نوشته هاتُ مثل ِ هميشه.
پاسخحذفديگه مي تونم توي بلاگ اسپات نظر بذارم اگه چشمش نزنم البته :ي
من هم مثل تو بودم ! همش نسيت اوضاع احوال دوروبرم اسپاسم بودم!!! يعد يه روز بي خيال همه چيز شدم و تا خدودي به تعادل رسيدم....
پاسخحذفتو به دل نگیر طراوت ام.
پاسخحذفهمان محوی که گفتی خوب ست.
این روزها تن ام هست و جان ام نیست.
مه انگار.
اینا که گفتی یه جورایی عادیه طراوتــ جان :)
پاسخحذفاما در مورد ترس باید بگم که نه از عرف باید ترسید نه از شرع!
اینا تو جامعه ما جواب نمیده! یعنی من اینطوری فکر می کنم...
اون چیزی که خودت می خوای رو باید پیشه بگیری.
در ضمن نگاه آدما آنقدر سنگین نیستــ که بخواد بهت فشار بیاره < این یه حسه که می تونه بر طرف بشه>
باید به قول خودت بری تو دل ترس ...
فقط مي تونم بگم باهات موافقم
پاسخحذفشديدا
شايد دليلش جامعه ايه كه توش بزرگ شديم
كشورمون شهرمون خونوادمون ...
مثلا شمال ها خيلي راحترن تا مشهدي ها !!
اين مشكل همه ي ماست نه تو
فقط تو به زبون آوورديش !
به نظر من اعتقاد به عقیده جنسی و غیر جنسی اصلا ربطی به اینکه خودت اجراش کنی یا نکنی نداره .. آدم می تونه یه فکری داشته باشه ولی خودش تو مد عمل کردن به اون نباشه ..
پاسخحذفعرف شرعِ اعتدال یافته نیس .. عرف افکار عامیانه س .. شرعِ آمیخته با این افکار .. شرعِ آمیخته با خرافات .. همه اینا میشه عرف ..
ولی اینکه اگه به چیزی اعتقاد داری و "دلت بخواد اون کارو انجام بدی وندی" میشه همون ترس .. یا اینکه اونقدر به اون چیزایی که میگی اعتقاد نداری .. یا حداقل به درست بودنش اعتقاد نداری ..
و اینکه خیلی از ما تو افکار و اعمالمون این جوری هستیم .. هم از افکارمون راضی هستیم و هم از اعمالمون .. و این دو ، دو خط موازیه که هیچ وقت همو قطع نمی کنه ..
من اینو خوندم...صد بار...
پاسخحذفنظرم رو بگم؟
می دونی؟ اینجوری نمیشه...
میگم...
الان نه ...
فقط بدون که بدجور ذهنم درگیرش شد...
به جون خاله...
اون لینکِ وبِ منم درست کن خب!!
پاسخحذفاین عکسای بی تربیتی رو نذار.اوآ
پاسخحذفآزادی کیلو چنده؟
الان هزارتا حرف می تونم دررابطه با مطلبت بزنم. هم احساسات مشترک توش هست ، هم به بعضی از نتایج رسیدم. ولی همشون تو ذهنم قاطی پاتیه. شاید بعدها که جمع و جور شد افاضاتی در این مورد داشتم. شاید.دی:
ولی اصل اینه که این چهارچوب ها ، مشکل نیست. جنبه مثبتش بیشتر از جنبه منفیشه.
این عقیده کلی منه.
خیلی از ما این مشکل رو داریم وموقعی که قراره با خودمون روراست باشیم به تناقض میرسیم... مشکل شاید یه کم از جامعه ای که توش زندگی میکنیم هم باشه که اجازه نمیده عقایدمون با اعمالمون همسو بشن...
پاسخحذفبه نام صاحب شانس
پاسخحذف« با عشق هم چيزممکن است.»
موقعي که اين نامه را دريافت مي کنيد کسي راکه دوست داريد ببوسيدومنتظريک معجزه باشيد.
اين نامه براي خوش شانسي شمافرستاده شده است نسخه اصلي درکشورانگلستان مي باشد.اين نامه9باردردنياچرخيده است شانس براي شمافرستاده شده است ظرف مدت 4روزپس از دريافت اين نامه اخبارخوشي را دريافت خواهيدنمود به شرط آنکه شماهم به نوبه خود آن رابراي ديگران ارسال نماييد.اين شوخي نيست باارسال آن شما خوش شانسي خواهيد آورد پول نفرستيدکپي ها رابراي اشخاص بفرستيد که فکرميکنيدبه شانس احتياج دارند.اين نامه را نگه نداريد.اين نامه راظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود.
يک افسر آر.آ.پي.هفتاد هزاردلاردريافت نمود.جرلبرن ده هزار دلار دريافت نمود ولي چون اين زنجيرراشکست آن را ازدست داد. درهمين حال درفيليپين جين ولنز به دليل اينکه اين نامه رابه جريان نينداخت6روزپس ازدريافت آن همسرش راازدست داداگرچه قبل از مرگ همسرش775هزاردلاردريافت نموده بود.حتماُ20 کپي بفرستيدو ببينيدکه ظرف مدت 4روزچه اتفاقي مي افتد. اين زنجيره از ونزوئلا شروع شدواين نامه ازبانرک آنتولي پيگيري وبه ميليونري در آمريکاي جنوبي نوشته است. ازآنجاکه اين کپي بايد در سراسرجهان بگرددشمابايد20کپي تهيه نموده وبراي دوستان وهمکارانتان بفرستيدپس از چند روزشمايک سورپريزدريافت خواهيدنموداين يک حقيقت است حتي اگرشمايک شخص خرافاتي نباشيد.
توجه کنيدکنانتين ارلاس درسال1958نامه را دريافت نمودو ازمنشي خودخواست تا 12کپي تهيه نموده وآنهاراارسال نمايد چند روزبعداودرلاتاري دوميليون دلاربرد
گاهی اوقات شجاعت عین دروغ میشود!خودِ خودِ دروغ!
پاسخحذفسلام به هر حال با کلی مشقت گفتم یه نظر بدم. بحثی که در ارتباط با دروغ کردی بیشتر به ایده الیسم نزدیکه چون رفتاری بودنش مد نظرته. اما من اینو بگم که ما بیشتر به جای اینکه راجع به دروغ حرف می زنیم راجع به حقیقت بودن یا نبودن صحبت می کینم. در حوزه ی رفتاری هم اینکه که چرا من به این حرف و نظر معتقدم اما چرا عملیش نمی کنم بیشتر ناشی از یاسیه که دچارشیم. اون یاسی جمعی
پاسخحذفراستش فقط عكسه خيلي پر مفهوم بود ... به سر در وبلاگت هم مياد(البته منظوري ندارم) اما واقعا جالب بود!
پاسخحذففکر می کنم همه ما چنین افکاری توی سرمون داریم و اعمالمون هم ممکنه با افکارمون متفاوت باشه..
پاسخحذفاما کاش این تناقص کمتر و کمتر بشه..
همیشه برای همه تناقض بوده.انسان سرشار از مطالبات متناقضه.مهم اینه که آدم بتونه راه بهترو پیدا کنه. راهی که براش مهم باشه تا جایی که براش جون بده.اونوقت هیچ وقت دروغ نمیگه.
پاسخحذفكجايي دخملك ؟
پاسخحذفمنم از همون دسته آدمای معتقد به حفظ ظاهرم . دقیقن هم به خاطر همینه که تو این مواقع گیج میشیم . درووووغ به خود ...
پاسخحذفمیدونی طراوت
پاسخحذفمن به این ها که گفتی فکر کردم
اما به زبان آوردن برخی از این حرف ها برات هزینه زیادی داره
در حالی که خودت انجامشون نمیدی
ما در شرایطی رشد کردیم و بزرگ شدیم که خیلی از این قواید تو ذهنمون نشسته. تابو شده اما حالا که بزرگتر شدیم میدونیم که از نظر عقلی خیلی از این حد ها ومرزها با عقل جور در نمی آد. اینطوری می شیم یه چیزی شبیه شترمرغ. نه اینیم نه اون
می خواهیم اونطوری باشیم که عقلمون میگه اما دیگه اینطوری بار اومدیم. ته ذهنمون رسوب کرده
رسوب هایی که خودمون هم بهش اعتقادی نداریم
طراوت يعني يك دختر صادق كه دروغ و
پاسخحذفتناقضش را بيان مي كند !
نيستي ؟
به نظر من اعتقاد داشتن به آزادی روابط دلیل بر داشتن روابط نیست... دلیل بر قبول روابطه!
پاسخحذفیعنی اگه یه دختر و پسر و با هم تو خیابون دیدی که دارن با هم راه می رن ته ککتم نگزه یا اگه خواهر یا برادر یا هر دوست و اشنایی اومد و بهت گفت که من یه دوست پسر دارم یا چمی دونم یه دوست دختر، رگ غیرتت باد نکنه!! ولی مجبور نیستی بری برا خودت دوست پسر پیدا کنی یا این رابطه رو برقرار کنی یا تحمل کنی!
اما به نظر من ریشه ی این صنف مزخرف "دروغ به خود گو" (البته با عرض پوزش بسیار!!) رو که پیدا کنی به یه لجبازی درونی می رسی یا یا بیرونی... اینکه یه جایی می خواستی حرف خودت رو به کرسی بنشونی... اگه دیگران حرفتو قبول نداشتن و خودتم حتا نمی دونستی که حرف خودتو قبول داشتی یا نی... هی می خواستی به خودت بگی که نه من قبول دارم... من قبول دارم!!
(منظور از ضمایر دوم شخص دقیقن شخص طراوت نیست! مثاله...)
خب تو تنها نیستی بیشتر هم نسلای ما با همچی تضادایی دس به گریبونن...و چاره اشم یا تغییر جامعه و عرفمونه یا رفتن از این جا و زندگی تو جایی که ظرفیت پذیرش اعتقادات ما رو داره...
پاسخحذفمن که به همچی نتیجه ایی رسیدم...حتی گاهی بحث کردنم جواب نمی ده اونطور که باید و شاید...چون عرف خیلی ریشه داره تو باور بیشتر مردم..نمی تونن بدون در نظر گرفتن عرف یا شرع و این چارچوبا به یه مساله نگاه کنن...