امروز علنا امتحانام تموم شد . ( فقط شنبه ، یه ریاضی مونده که اونم اصلا مهم نیست ! ) حالا حس میکنم به جریان زندگی برگشتم . یعنی حس میکنم که میتونم آزادانه فکر کنم . راجع به هرچیز مسخره یا عاقلانه ای ، ساعتها تعقل کنم . دراز بکشم رو تخت و دستم رو قفل کنم پشت سرم و به این فکر کنم که "شادی یعنی اینکه آدم چقدر زندگی اش را دوست دارد !" . فکر کنم به ارتباط بین شادی ، زندگی و دوست داشتن . بعد هر کدامشان را با لذت بشکافم و آنقدر در عمق هر کدامشان فرو بروم که هدف اصلی را فراموش کنم و هزاران مسئله دیگر بسازم برای خودم که می شود هزاران سال بدون توقف رویشان مکث کرد . الان با خودتون فکر میکنید عجب موجود بیکاری ! و فکتان می افتد از این همه هذیان غلیظ . مخالفتی نمی کنم . چون واقعا بیکارم . و آخ که چه لذتی می دهد آدم بیکار باشد و مزخرف فکر کند و مزخرف بنویسد . دوست دارم این چند روز را تا آخرین قطره به تنبلی بگذرانم . چون با تمام شدن امتحان آخری دوباره زندگی تابستانه ام شروع می شود . صبح زود بیدار شدنا ، پارک رفتنا واسه ورزش صبحگاهی ، کتاب خوندنا تا سرحد کوری ، بیرون رفتنا ، دیدن جاها و دوستان ، میهمانی ها ، قدم زدن های خستگی آور و هزاران کاری که آدم را از فکرش دور میکند . دور که نه . منتها دیگر نمی شود بی هیچ مزاحمتی لم داد و فکر کرد به " شادی یعنی اینکه آدم چقدر زندگی اش را دوست دارد ! " .
بعدالتحریر : می شود تا ابد از دفاع از آزادی نوشت . آنقدر نوشت تا این کلمه را هم مثل بقیه به گند کشید . منتها من دوست ندارم دیگر با این کلمه این کار را بکنم . من فقط منتظرم .
شورای نگهبان رای خودشو صادر کرد . شما چیزی غیر از این انتظار داشتین ؟ هاه ! درسته که ما هنوز امیدواریم . اما چشممون به دست دولت نیست . نگاهمون به مشتهای محکم و گره کرده مردم عادیه . حتی اگر این احقاق حق سالها طول بکشه ، ما باز هم امیدوار و منتظریم . همین .