خسته از عشق بازی با واژه ها ، یک دل سیر لال می شوم . و قلبم را میدوزم به چشمان داغت . آخ که چقدر میسوزد این اتصال ، هروقت به عکس سردت لبخند می زنم ...
هنوز همانجا به من تکیه داده ای . در میان همان سرمای ملس هوای لبخندم . لال می شوم و لال میمیرم از خستگی . خسته از ندیدن های طولانی تو . برای لجبازی با خودم ، یک دل سیر لال می شوم .
کاش همیشه که نه ، حتی گاهی ، بودی و نگاههای گنگ این آدم گنگ را میدیدی . تشنه ی لمس دستانت هستم . برای اینکه چشمانم توِ واقعی را ببینند ، میمیرم .
در میان تنهایی خودم و نبودن های تو ، یک دل سیر لال خواهم ماند ...
بعدالتحریر بی ربط : امروز بر حسب کنجکاوی به وبلاگ یکی رفتم ... بگممممم ؟ بگممممم ؟ هنوز تو شوکم ! چون وحشی تر و درنده خوتر و پست تر و (...)تر و (...)تر از این ، تو عمرم ندیده بودم ! من الان فکم جلوی دره ! افرادی که الان به شدت احساس فضولی میکنن میتونن با ارائه درخواست کتبی ، آدرس این وبلاگ رو از من بگیرن و توش فحش بدن ! البته اگه قبلا نرفتن و فحش ندادن !
راهنمایی : ماجرای پست های قبلی که یادتون نرفته ؟