دقیقا جمعه شب بود که ما عروسی بودیم و بعد از آن، یکی در کیلومترها دورتر دلش شب سرد، برف، بیرون، کنار شومینه، کنار دوست، بیداری، حرف زدن، سکوت، حرف زدن و با هم بودن میخواست! آن یکی، دلش اینها را میخواست. و ما هم ... هرچند ما بیشتر در کف این مسئله بودیم که آخر چرا دختریم و نشد که به آن دخترک توی عروسی پیشنهاد یا حتی یک شماره بدهیم؟!! در این جور مواقع از مذکر نبودن بدجوری کـُفری میشویم! هیهات !
تقریبا شنبه صبح بود. که ما شده بودیم یک همراه الکی! از آنها که فقط باید طرف را برسانند سر قرار با یکی دیگر و خودشان بروند غاز بچرانند یا اگر غازی پیدا نکردند در پارک هنرمندان رژه بروند و خودشان را محو سیستم آبـپاشی چمنهای پارک نشان بدهند و وقتش که شد : آهای! دیر است. تمامش کن. باید برگردیم!
و دقیقا دوشنبه ظهر بود که قرار بود در قبرستان مشغول قبرگردی باشیم؛ اما نبودیم. در عوض، سر وصال به فراق فکر میکردیم. وصال که نام خیابانی ست در پایتخت و فراق نام حالتی ست زاییدهی بشریت. و نشانهاش چشمان تـَریست که در کافه به ما دوخته شده بود و از بودنی میگفت که به وصل ختم نمیشود. (همیشه این جور است. حتی اگر آدم در "وصال" قهوه موکا بنوشد!)
حقیقتا انگار سه شنبه بود. که دلمان سینما خواست. به آدمهای زیادی فکر (نـ)کردیم برای همراهی. اما نشد! دلمان رضا نمیداد مزاحم اوقات شریف آن آدمهای شریف شویم! نتیجهاش اینکه مثل اکثر اوقات، تنها تنها رفتیم تا 2فیلم پشت هم تناول کنیم! (سه شنبه و نیم بها و جیب مبارک ِ نیازمندِ مدیریت!) هرچند پشتبند این فیلمها باز موکایی بالا انداختیم تا این تنهایی درگلویمان نماند. (اما انگار مانده. که در این خطوط نشسته!)
و چهارشنبه، و فکر، و دل ...به طهران که رجعت میکنم حواس قلبم پرت میشود. و فکر و فکر و فکر. لعنت به من و آن آدمهایی که با من نیستند! ها ها!
بعدالتحریر : woman debate club (نزاعی درباره اعدام!)
چه عجيب !!!!!
پاسخحذفدیری نپاییده است که به طهران کوچ کنید
پاسخحذفو چه زیباست که از هرچه کتاب و درس است فراق بال داریم!
و این میتواند بهانه ای باشد برای ول گردی هایی بی پایان در پایتختی که حتی بعد از 22 سال زندگی درآن احساس غربتی قریب به انسان دست میدهد.
این را گفتم که فکر نکنی چند سالی نبودی، غریبی.
اینجا کسانی که همیشه بودند هم غریبند.
جاها ، هزاری سال هم که ازشون بگذره ، هنوز عطرآدماشونو نگه میدارن .. رجعت تویی ، وگرنه اون عطرها _عطر تو و آدمات_ همیشه اونجا بوده و هست.. رجعت، خودِ توئی..
پاسخحذفاجازه و بی اجازه نداره ، خوشحالم میشم تازه :) متقابلن اجازه هم نمیگیرم! لطفن ؛)
پاسخحذفچه قشنگ وقایع نگاری می کنی. لذت بردم.
پاسخحذفامان از این پرت شدن حواس به سمت قلب!
پاسخحذفما که هر روز حواسمان پرت دلمان است ، البته نمی دانم می شود این را حواس پرتی حساب کرد یا نه ولی می دانم که قشنگ است. خیلی قشنگ حتی اگر تلخ باشد
و امان ازین حواس پرت...
پاسخحذفاینقدر پرت نکن این بدبخت را... گناه دارد!
خودت دوست داری یک فقط یقه ی لباست را محکم بچسبد... بعدش هی پرتت کند؟!!
دیدی؟
نظر گذاشتيم پاك شد مثل اينكه اينجا هم تنهايي هايت ما را نحس مي كند
پاسخحذفاتفاقات می افتند دیگر...
پاسخحذفقهوه موکا چیست؟!
مکان هایت برای من هم خاطره هست.
جالبی! یعنی قاعدتاً باید جالب باشی!
هيچ خبر داري من را ياد دخترانگي غريبي مي اندازي كه هيچوقت جدي جدي تجربه اش نكردم...
پاسخحذفخيلي وقت است يعني شايد دوسالي بشود يا كمتر كه به نگارخانه ات سر مي زنم...اما خب راستش را بخواهي هيچ خوش نداشتم از اين كامنت هاي شنگول برايت بنويسم...كه چه؟
مي آمدم..مي خواندم..مي رفتم پي كارم...
و اما حالا بعد از اين همه مدت خوش داشتم اعلام موجوديت كنم...چون طراوت اينجا را اين وقتها بدجوري لمس مي كنم...هووم...جالبيم!!!
لعنت به آن آدمهایی که با من نیستند.لعنت...لعنت...
پاسخحذفهي جالب!
پاسخحذفبله خدايي سخت است اما كيف مي دهد!
اما توي پيامبري آن هم از نوع زير زميني اش هي بايد سگ دو زد...گوشي كه دستت هست؟
ما هم خودمان يك نفري خوشحاليم از بودن امثال تو موجود جالب!
ها حسابی یه هفته رو خوش گذروندی حالا اومدی واسه ما تعریفــ می کنی! نمیگی آدم هوس میکنه ؟
پاسخحذفصحبتـ از وصال طهران و کافه نشینی شد که هوس کافه پراگـ رو کردم :)
حسابی فهمیدم این حستُ طرا خانومی :* به طرز ِ عجیب اندر عجیبی باید بگویم بهتر که تنها رفتی عزیزکم:)
پاسخحذفهفته نامه عجیبی بود. . .
پاسخحذفخوبست شما مذکر نیستید. . .کار و کاسبی ما را کساد میکردید. عروسی را میگویم.
یک سوم پایانی متنت همیشه دلنشین است حقیقتا تنهایی با یک موکا از گلو پایین نمی رود...مثل روغن بعد از غذا دیواره گلو را می پوشاند و احتمالا با گریه هم خالی نمی شود
پاسخحذفبحث که تموم نشده که طرا جان:))
پاسخحذفبیا. دوستِ هم عقیده پیدا کردی. بهش تبریک بگو
جالب نوشته بودی اما بیشتر از این حرفا دوس دارم بهت بگم: دوست دارم دختر..
پاسخحذفحیف که اینجا حریم خصوصی نداری وگرنه برا کلی عشقولانه می نوشتم.. القصه تو خود حدیث مفصل بخون از همین دوستت دارم ساده ی من..
اینقدر دوس دارم تجربه ش کنم ..! .. اینکه همراه الکی باشم و غاز بچرونم .. می دونم که پشیمون میشم از این آرزوم ..
پاسخحذفواقعاً خیلی جاها یک نفری خوش نمیگذره
پاسخحذفهمیشه دوست داری کاش یکی بود
یکی بود که باهاش شر میکردی خاطرات و لحظه های قشنگ رو
حالا هم که نیست اگه بخواهی بهش فکر کنی غمت دوبرابر میشه
چشماتو ببند و بگو مهم نیست!
طراوت جون . . .
پاسخحذفخیره شدن به اوج و فرود فواره . . . بالا و پایین رفتن های بیهوده و تکرار ...مثل شب و روز/ تو نشسته ای . . . رفته ای که غاز بچرونی . . . ومن دارم این رو بهت میگم که وای از اون روزی که اون (کس) که تو رو وادار کرد منتظرش بشی یه روز واسه تو این کارو نکنه . خوشم اومد توصیفت رو راجع به وصال . هر وقت کافه موکی خوردی یاد من باش . مزه اش رو دوست دارم . لعنت به هر کس که بی کست کرد من که هستم جونم.
میس شانزه لیزه
از
جزیره در کهکشان