دارم از روی شیب لحظه ها سُر می خورم .
دارم عشق بازی می کنم با باران
زیر سیل آدمها ...
دارم ...
نه
ندارم ...
ثانیه و دقیقه و ساعت و لحظه ای را که نیستی دوست ندارم .
طاقت نمی آورم .
نگاهت را هم که ندارم .
همانند دستهایت .
میدانی که اینها چقدر برایم مهمند .
میدانم که میدانی .
پس وقتی چیزی از وجودت را برای خودم ندارم ،
حتی لحظه ای از بودنت را ،
چطور انتظار داری که نگویم دارم نابود می شوم .
فقط
فقط کمی از صدایت برایم باقی مانده
با چند خط ناقابل
" دلم برای نگاهت بهانه می گیرد ... "
باید صدایت را بگذارم روی رسم الخطت
تا شاید متولد شوی از میان آتش اشکهایم .
میسوزم از صدای نفسهایت ،
پشت دقیقه ها سکوت .
میسوزم وقتی که به روحم میدمی .
میسوزم
میسوزم
میسوزم
بر روی دشت می دوی و من ،
نشسته نظاره ات می کنم ...
آسمان چقدر آبی ست و تو
همچون فرشته ای اشک میریزی
و من هرگز نمی فهمم چرا ...
--------------------------------------------------------------------------------
بعدالتحریر : مرگ سلینجر حقیقتا غمگینم کرد. به نظرم کسی که ۶۰ سال پیش کتابی مثل ناتوردشت رو نوشته باید پرستید ... آه ه ه ... خدایش بیامرزاد .
دارم عشق بازی می کنم با باران
زیر سیل آدمها ...
دارم ...
نه
ندارم ...
ثانیه و دقیقه و ساعت و لحظه ای را که نیستی دوست ندارم .
طاقت نمی آورم .
نگاهت را هم که ندارم .
همانند دستهایت .
میدانی که اینها چقدر برایم مهمند .
میدانم که میدانی .
پس وقتی چیزی از وجودت را برای خودم ندارم ،
حتی لحظه ای از بودنت را ،
چطور انتظار داری که نگویم دارم نابود می شوم .
فقط
فقط کمی از صدایت برایم باقی مانده
با چند خط ناقابل
" دلم برای نگاهت بهانه می گیرد ... "
باید صدایت را بگذارم روی رسم الخطت
تا شاید متولد شوی از میان آتش اشکهایم .
میسوزم از صدای نفسهایت ،
پشت دقیقه ها سکوت .
میسوزم وقتی که به روحم میدمی .
میسوزم
میسوزم
میسوزم
بر روی دشت می دوی و من ،
نشسته نظاره ات می کنم ...
آسمان چقدر آبی ست و تو
همچون فرشته ای اشک میریزی
و من هرگز نمی فهمم چرا ...
--------------------------------------------------------------------------------
بعدالتحریر : مرگ سلینجر حقیقتا غمگینم کرد. به نظرم کسی که ۶۰ سال پیش کتابی مثل ناتوردشت رو نوشته باید پرستید ... آه ه ه ... خدایش بیامرزاد .