۵ آذر ۱۳۸۸

حال من

شوری عظیم حس میکنم .


در قلبم .

در رگهایم .

در سرخی خون جاری ام .

در شقیقه هایم .

تاپ تاپ .

نبض ِ چیست که اینگونه میزند ؟

به وجد می آورد .

غمگینم می کند .

دوباره وجد ،

شور ،

دوباره غم .

و الخ .

مرا میبرد و بر میگرداند .

تا پای عمل می روم و

دوباره به خیالم پناه میبرم .

حس گرمی ست .

این رفت و آمد .

کیلومترها راه را

در مسیر قلبم طی میکنم

و فکر

و فکر

که این شور و نبض پرقدرت

عجب حالی دارد ...

حال دارد و آینده ای نه .

خوب است .

خوشحالم

که باید حال را زندگی کنم .

در حالی که میتپد

شقیقه ام .

تاپ تاپ .

رفت و آمد خون را در قلبم حس میکنم

می خواهم در خون خود جاری شوم ،

در شوری که در من جریان دارد ،

جاری شوم ،

و بیابم راز شیرینی جریانت در من را

که هی فریاد میزنی در من

با هر تپش

تاپ تاپ

و ...

آخ ...

قطره ی آخر هم ریخته شد .

مرسی قاتل دوست داشتنی ِ من ...