۱۰ مرداد ۱۳۸۸

من طراوت ، مرض دارم !

داشتم به این فکر میکردم که من چقدر بد از لحظات احساسیم استفاده میکنم . مثلا وقتی یه نفر رو که خیلی دوستش دارم میبینم ، به جای اینکه فکر و احساسم رو روی خرج کردن حس دوست داشتن و کلی انرژی مثبت متمرکز کنم ، تمام انرژیم صرف چیزای بی خود میشه . بعد هم که ملاقات تموم میشه ، میشینم از این نوشته ها و اعتراف نامه های مزخرف مینویسم که ای داد ! من چرا اونجوری نبودم که باید باشم ؟

مرض بدیه . ولی من همیشه همین جوریم . تو ملاقاتهای دوستانه ، ذهنم قفل میکنه . و اکثرا هم کارم به سکوت مطلق میکشه ! احمقانست . ولی حقیقت داره ...
برعکس خیلی امراض دیگه هم هیچ راه حلی واسه این درد پیدا نمیکنم ! لعنتی !



بعدالتحریر 1) چند روزی به دلیل اختلالات خطوط تلفن نبودم . همین !
بعدالتحریر 2) ... اون روز من تو همون خیابون بودم . با همون شعارای همیشگی . آهای دوستان ! من هم هستم . همیشه . اوهوم .
بعدالتحریر ۳) انقده دوس دارم وقتی دارم آب میخورم ، نصف لباسم خیس میشه !
بعدالتحریر ۴) تولدم تسلیت !