یک سال نیست که از آن خانهی قدیمی اسباب کشی کردهاند. نیمی از اثاثهایشان هنوز همانجاست. کاناپهی قدیمی، میز قدیمی، تلویزیون قدیمی، لیوانهای قدیمی و نیمی از کتابهای قدیمی. نمیدانم چرا تا به حال در این چند سال، صدای این همه کتاب ِ قدیمی را نشنیده بودم. هربار راهم را میگرفتم و از کنار آن کتابخانهی چوبی میگذشتم و پلههای بلند ِ قدیمی را بالا و پایین میکردم. دریغ از یک کنجکاوی درست و حسابی. عجیب نیست؟ که کتابها مرا ببینند و آنگونه ساکت، گوشهای سر بر جیب ِ تفکر باقی بمانند؟ دیگر اهمیتی ندارد. آنها همانجا هستند و با صاحبخانه به خانهی نوتر و جدیدتر نرفتهاند. آنها همانجا ماندهاند تا من کشفشان کنم. آرشیو جالبی از نویسندگان معاصر. جلال، ساعدی و غیره. خیلی، وقت ِ دیدن نداشتم. اما چیزهای جالبی آن لابه لا کشف کردم. مثلا کتابچهی شعری برای کودکان که توسط مرحوم آندره آرزومانیان آهنگسازی و تنظیم شده بود. (سنگ قبر مرحوم آرزومانیان که به تازگی فوت کرده و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا آرمیده به صورت پیانو کنده کاری شده – این هم ثمرهی قبرستان گردی ماست!) یا مثلا کتابچهی سیاه رنگی که رویش فقط عنوان «بدون شرح» بود. حاوی کاریکاتورهای پیش از انقلاب استاد کامبیز درم بخش. حیرت کرده بودم از دیدن آن نقشها. کارهای جوانی استاد همچنان منحصر به فرد بود ...
خلاصه اینکه به خودم قول دادهام بعد از تمام کردن این حدود 15 جلد کتاب نخواندهای که دارم، ناخنکی هم به آن کتابخانهی مرموز بزنم. حتم دارم لحظات نابی انتظارم را میکشد. کتابها از الان مرا به نام شناختهاند. صدا میزنند مرا. کمی، فقط کمی دیگر صبر کنید ...
کتاب نوشت : میان همهی شیوههای پرورش عشق، همهی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جملهی کاراترینها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا میگیرد. آنگاه، کار از کار گذشته است، به کسی که در آن هنگام با او خوشیم دل میبازیم. حتی نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتی به همان اندازه، خوشمان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایشمان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق مییابد که – هنگامی که از او محرومیم – به جای جستجوی خوشیهایی که لطف او به ما ارزانی میداشت یکباره نیازی بیتابانه به خود آن کس حس میکنیم، نیازی شگرف که قوانین این جهان برآوردنش را محال و شفایش را دشوار میکنند – نیاز بی معنی و دردناک تصاحب او.
در جستجوی زمان از دست رفته – طرف خانه سوان (جلد اول) / مارسل پروست / نشر مرکز – ص 327 و 328
خلاصه اینکه به خودم قول دادهام بعد از تمام کردن این حدود 15 جلد کتاب نخواندهای که دارم، ناخنکی هم به آن کتابخانهی مرموز بزنم. حتم دارم لحظات نابی انتظارم را میکشد. کتابها از الان مرا به نام شناختهاند. صدا میزنند مرا. کمی، فقط کمی دیگر صبر کنید ...
کتاب نوشت : میان همهی شیوههای پرورش عشق، همهی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جملهی کاراترینها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا میگیرد. آنگاه، کار از کار گذشته است، به کسی که در آن هنگام با او خوشیم دل میبازیم. حتی نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتی به همان اندازه، خوشمان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایشمان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق مییابد که – هنگامی که از او محرومیم – به جای جستجوی خوشیهایی که لطف او به ما ارزانی میداشت یکباره نیازی بیتابانه به خود آن کس حس میکنیم، نیازی شگرف که قوانین این جهان برآوردنش را محال و شفایش را دشوار میکنند – نیاز بی معنی و دردناک تصاحب او.
در جستجوی زمان از دست رفته – طرف خانه سوان (جلد اول) / مارسل پروست / نشر مرکز – ص 327 و 328