اتفاقات ذهنیتونو به محض اینکه افتاد، سریع بگیرید و یه جا ثبت کنید. یه اشتباه. من این کارو نکردم. و حالا کلمات به مثابه هذیان واقعی تو مغزم وول میخورن.
بذار اصلا از گِرد بودن دنیا بگم. شاید که کلمات بچرخه و بیفته تو مسیر اصلیش.
کی میگه دنیا کوچیکه؟ خیلی هم بزرگه. اما واقعا گرده. آدما از هر طرف که برن آخرش میرسن به همدیگه. و این دلیل کوچیک بودنش نیست.
روز – داخل اتوبوس
از این اتوبوسایی بود که دو ردیف روبروی هم دارن. نشسته بودم رو صندلی. دو تا خانم روبروییم داشتن با هم اختلاط میکردن. توجهی نمیکردم. داشتم بیرونو نگاه میکردم. اما نگاهم مدام میفتاد تو نگاه خانم روبروییم. داشتم به آزمون ارشد فردا فکر میکردم. به خود آزمون که نه. به مدل کیکی که قرار بود سر جلسه بدن! رسیدم ایستگاه مربوطه و پیاده شدم.
روز – داخل کلاس
یک ساعت دیگه آزمون شروع میشد. زود رسیده بودم مثل همیشه. رفتم صندلیمو پیدا کردم و نشستم. چشمم خورد به مراقب. دهنم باز موند از تعجب. همون خانومی بود که دیروز تو اتوبوس روبروم نشسته بود!! خندم گرفت. دیدم داره میاد طرفم. گفت ببخشید شما دیروز تو اتوبوس ... نذاشتم حرفشو تموم کنه. گفتم بله من همونم. تا آخر آزمون کلی هوامو داشت. فقط روم نشد بگم پارتی بازی کنه تا یه بیسکوییت بیشتر بهم بدن! آخه چسبید لامصب!
روز – خارجی – صحنهی تجمع خیابانی – 25 بهمن
یه 2 ساعتی بود راه میرفتیم. واستاده بودیم سر یه چهارراه. خیابونا رو به سمت غرب بسته بودن. مادرم در حال رایزنی با اطرافیان برای انتخاب مسیر بعدی بود. من به شور و حال مردم نگاه میکردم. به خانومی که چند دقیقه پیش یه جوون رو از چنگ مامورا نجات داده بود. نگاه میکردم. از این چهره به اون چهره. دو قدم اون طرفتر بود. سپید! وسط تظاهرات! هه! ادامهی مسیر با هم بودیم ...
زمان برگشت هم تو ایستگاه اتوبوس، یکی دیگه از دوستان رو دیدم. اونم بعد از هزار سال!
واقعا دنیای گردی است ها ! آن از آزمون و این از تظاهرات. فقط دوست دارم یکبار آنقدر بروم، تا به خودم برسم.
بعدالتحریر1 : دانشگاهها مراکز مهمی هستند. در سی و چند سال پیش وقتی قیمت بلیتهای اتوبوس گران شد دانشجویان، دانشگاهها را سه روز تعطیل کردند! کافی بود تقــّی به توقــّی بخورد تا دانشگاه و به تبع آن جامعه یک تکان اساسی بخورد. اما حالا ... حالا هیچ. واقعا هیچ. فقط گاهی صدایی از یکی دو نفر. ما را چه شده؟
بعدالتحریر2 : زمین روز به روز گرمتر میِشود. اما ما یخ زدهایم ...
بذار اصلا از گِرد بودن دنیا بگم. شاید که کلمات بچرخه و بیفته تو مسیر اصلیش.
کی میگه دنیا کوچیکه؟ خیلی هم بزرگه. اما واقعا گرده. آدما از هر طرف که برن آخرش میرسن به همدیگه. و این دلیل کوچیک بودنش نیست.
روز – داخل اتوبوس
از این اتوبوسایی بود که دو ردیف روبروی هم دارن. نشسته بودم رو صندلی. دو تا خانم روبروییم داشتن با هم اختلاط میکردن. توجهی نمیکردم. داشتم بیرونو نگاه میکردم. اما نگاهم مدام میفتاد تو نگاه خانم روبروییم. داشتم به آزمون ارشد فردا فکر میکردم. به خود آزمون که نه. به مدل کیکی که قرار بود سر جلسه بدن! رسیدم ایستگاه مربوطه و پیاده شدم.
روز – داخل کلاس
یک ساعت دیگه آزمون شروع میشد. زود رسیده بودم مثل همیشه. رفتم صندلیمو پیدا کردم و نشستم. چشمم خورد به مراقب. دهنم باز موند از تعجب. همون خانومی بود که دیروز تو اتوبوس روبروم نشسته بود!! خندم گرفت. دیدم داره میاد طرفم. گفت ببخشید شما دیروز تو اتوبوس ... نذاشتم حرفشو تموم کنه. گفتم بله من همونم. تا آخر آزمون کلی هوامو داشت. فقط روم نشد بگم پارتی بازی کنه تا یه بیسکوییت بیشتر بهم بدن! آخه چسبید لامصب!
روز – خارجی – صحنهی تجمع خیابانی – 25 بهمن
یه 2 ساعتی بود راه میرفتیم. واستاده بودیم سر یه چهارراه. خیابونا رو به سمت غرب بسته بودن. مادرم در حال رایزنی با اطرافیان برای انتخاب مسیر بعدی بود. من به شور و حال مردم نگاه میکردم. به خانومی که چند دقیقه پیش یه جوون رو از چنگ مامورا نجات داده بود. نگاه میکردم. از این چهره به اون چهره. دو قدم اون طرفتر بود. سپید! وسط تظاهرات! هه! ادامهی مسیر با هم بودیم ...
زمان برگشت هم تو ایستگاه اتوبوس، یکی دیگه از دوستان رو دیدم. اونم بعد از هزار سال!
واقعا دنیای گردی است ها ! آن از آزمون و این از تظاهرات. فقط دوست دارم یکبار آنقدر بروم، تا به خودم برسم.
بعدالتحریر1 : دانشگاهها مراکز مهمی هستند. در سی و چند سال پیش وقتی قیمت بلیتهای اتوبوس گران شد دانشجویان، دانشگاهها را سه روز تعطیل کردند! کافی بود تقــّی به توقــّی بخورد تا دانشگاه و به تبع آن جامعه یک تکان اساسی بخورد. اما حالا ... حالا هیچ. واقعا هیچ. فقط گاهی صدایی از یکی دو نفر. ما را چه شده؟
بعدالتحریر2 : زمین روز به روز گرمتر میِشود. اما ما یخ زدهایم ...