۱۴ آذر ۱۳۸۹

بالا بلندتر از هر بلندبالایی


ساعت هفت ِ شب بود. کم کم داشت دانشگاه خالی می‌شد. کلاس مدیریت استراتژیک‌مان همین چند دقیقه قبلش تمام شده بود. من بودم و حیاط و انتظار. بقیه یا نبودند، یا بودنشان فرقی با نبودشان نداشت. کوله‌ام را سپردم به نیمکتی و خودم را سپردم به فکر و بلندی‌های جدول کنار باغچه. دست‌ها گره کرده در پُشت، عمیق و مواظب. که قدمی کج نگذارم و سقوط نکنم. همین مسیر صاف را می‌رفتم و می‌آمدم و در خودم بودم. صدایی گفت: «میدونی این کارِت منو یاد چی می‌ندازه؟» به دنیای حقیقی پَرت شدم. سرم را بالا کردم و استاد گرام را دیدم. کمی خجالت‌زده شدم. (فقط کمی). گفتم: «استاد، یاد دوران کودکی و نوستالژیکْ بازی افتادید؟» خندید. داشت به سرعت دور می‌شُد. گفت: «نه. یاد فیلم ِ دختری با کفش‌های کتانی افتادم...». از در خارج شد و من ماندم و نگاهی خیره و آن بُلندی جدول کنار باغچه ...


۲۴ نظر:

  1. من هم راه میرم زیاد روی جدول ها ... حس خوبی میده بهم .

    پاسخ دادنحذف
  2. حس خوبی میده به آدم ....
    نمی دونم چرا نصفه نیمه کامنتم اومد !

    پاسخ دادنحذف
  3. این فیلمو دوست داشتم

    پاسخ دادنحذف
  4. در ساعت هفت شب...
    همه ی ساعت ها هفت شب بود.
    سلام.

    پاسخ دادنحذف
  5. هوالکاتب
    بالاتر از هر بلند بالایی
    هر کاری کردم سید کتاب رو نداد بخونم...
    گفت تا فرانی و زویی را نخونی نمی شه
    من هم لج کردم و نخوندم...!
    ولی مگر ربطی دارد به دختری با کفش های کتانی...؟
    ( شعر را ترجمه کردم..)

    پاسخ دادنحذف
  6. خوشحالم که همچین تاثیری روی استادت گذاشتی :D

    پاسخ دادنحذف
  7. دوست نداری جای اون باشی؟؟
    طراوت عزیز برامون دعا کن سه نفره بمونیم من بخشی از روحم به این سه نفره بودن وصله

    پاسخ دادنحذف
  8. هی دختر تو بعضی وقت ها افول میکنی شاید هم سقوط

    پاسخ دادنحذف
  9. چه جالب..
    دلم یهویی خواست که منم راه برم روی جدول ها..
    دلم یهویی بچهبازی های ساده خواست. یکی نیس بگه نه اینکه همیشه بچه بازی نداری.

    پاسخ دادنحذف
  10. یادم نمی آید .... کدام جدول بود ... کدام ساعت هفت .... او نبود ... کسی هم مرا از خواب بیدار نکرد ...کفش های کتانی ام ....

    پاسخ دادنحذف
  11. سلام...
    منو یادت میاد!!؟؟ ژولی...
    همون آدم مزخرفه ی قصه!
    یادته بهت می گفتم نوشته هات خیلی بهم ایده میده و کلی حال می کنم با خوندنشون!؟!
    راستش یه سیاهه ای نوشته بودم که تقریباً قسمتی از اون، با ایده از نوشته های تو بود! از قضا اون نوشته یه جایی چاپ شد!
    اول می خواستم حق کپی رایت(که البته کپی هم نبودا!!!) را رعایت کنم!! و دوم این که دوباره اعتراف کنم:
    خیلی خوب می نویسی... پتانسیل یه نویسنده رو داری، جدی می گم... بیا و حرف گوش کن و یه مجموعه داستان بده بیرون!!! این همه داستان که اینو و اون میدن بیرون!!! تو هم یکی اش!!!

    پاسخ دادنحذف
  12. جالبه!
    خوب من به این ارزشها که گفتی اعتقاد ندارم!
    اما نکته اینجاست که ناراحت یا عصبانی نشدم، بلکه خوشحال شدم و فکر کنم که تو خیلی خوب برخورد کردی!!!
    سلام.

    پاسخ دادنحذف
  13. نمی دونم اون فیلم ساده چرا اینقدر تو ذهن همه موند؟؟ .. همون فیلم باعث شد من عاشق اسم تداعی بشم .. عاشق کفش ها .. عاشق پگاه ..

    پاسخ دادنحذف
  14. دستشون درد نکنه!!

    پاسخ دادنحذف
  15. +چرا راه رفتن روی بلندی جدول این قدر دوست داشتنیه؟
    +دختری با کفش های کتانی یادم نیست.
    حیف.

    پاسخ دادنحذف
  16. منم زیاد از این کارا می کنم. ولی استاد یا هرکسِ دیگه ای که از کنارم رد میشه فقط بهم تذکر میده که سنم مناسبِ این کار نیست...
    قبلا فکر می کردم جدول خیلی سخته...

    پاسخ دادنحذف
  17. آدم دلش تنگ میشود برای بعضی روزها و حس ها و لحظه ها با این نوشته ات!

    پاسخ دادنحذف
  18. سلام
    وبلاگ جالبی دارید. تبریک می گم.
    دوست عزیزم
    نمی دونم که به هنر علاقه دارید یا نه.
    من یه نمایشگاه تصویرسازی دارم در تاریخ 11 دی ماه
    تصویر پوستر نمایشگاه رو خودم طراحی کردم و در وبلاگم گذاشتم.
    خوشحال می شم نظر شما رو هم در موردش بدونم.
    منتظرت هستم.

    پاسخ دادنحذف
  19. کفش های کتانی نمادیست از راحت بودن
    خود بودن
    بی پروا بودن
    و وقتی پات می کنی خواه ناخواه از حس و حال رسمی بودن و قراردادی بودن خارج میشی و خودت میشی
    خوشحالم که خودت هستی با همه دغدهای شخصی ات

    پاسخ دادنحذف
  20. سلام طراوت خوبي آيا؟

    طراوت فردا يه برنامه کافه نشيني کوچولو يه سري از بچه هاي وبلاگي دارن که خاتون خاموش آستيگمات هم هستن.شما هم دعوتيد...
    اگه اومدني هستي بگو که مکانشو بگم بهت .
    اگه تونستي حتما" بيا

    پاسخ دادنحذف
  21. توی نوشته یه جایی منو به فکر فرو برد :((به دنیای حقیقی پَرت شدم)) ، آیا ما الان تو دنیای حقیقی هستیم؟

    پاسخ دادنحذف
  22. راستی بد نیست آدرس منو تو لینک هات تصحیح کنی

    پاسخ دادنحذف
  23. معلوم هست کجایی طرا؟؟
    کجایی پیتزای من؟!

    پاسخ دادنحذف
  24. يكي بود يكي نبود
    يه دختر بود كه با كفش هي كتاني روي جدول راه مي رفت.
    براي تمرين تمركز جالبه
    كه يه وقت آدم پرت نشه
    هر جور پرتي باشه فرقي نمي كنه.

    پاسخ دادنحذف