اینجا دیگه آخر خطه. باید پیاده شم. هرچی شلوغ بازی در آوردم و حال کردم واسه خودم، بسته. هرچی پیاده راه افتادم رفتم تو جاده و خیابونا تا شاید کشف کنم یه دنیای جدید رو، دیگه کافیه. باید برگردم سر خط. همون ایستگاه اول.این چند ماه باقیمانده رو ، این ترم آخر رو باید حسابی زندگی کنم. داد بزنم، غصه بخورم، شادی کنم، راه برم، بخندم، ببینم ... خلاصه ته همه چی رو در بیارم. دلم میخواد این ترم آخری، واسه خودم خاطراتی بسازم که هروقت به یاد میارمشون، زندهم کنه. دلم میخواد آخرین ماههایی رو که تو شهر بارون زندگی میکنم، از ته وجودم ببارم. مثل بارون بخشنده باشم. شادی ببخشم و حس خوب ... اصلا هرچی دارم، ببخشم و برگردم. با خیال راحت برگردم خونهی خودم و ... هوووف.خونهی خودمو دیگه به جا نمیارم. فکر کنم یه گردش اکتشافی هم باید برای مبدأی که بودم بذارم. یه گردش اکتشافی برای تهران بزرگ. اوهوم. بهمن که برمیگردم باید این کار رو بکنم. احتمالا تنها. چون یا همه خودشون کار دارن یا به نظرم هیشکی حوصلهی این کار رو نداشته باشه. این رفتنهای مداوم. و دیدنها و شنیدنها.
دوران خوبی رو پشت سر گذاشتم. امیدوارم دوران پیش رو، از قبل هم بهتر باشه ... امیدوارم.
بعدالتحریر کتابی : پدرگفت: مادرت به آسمانها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستارهی پرنور کنار ماه است. دختربچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است.
عمه گفت: آفرین، چه بچه واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.دختربچه از فردای دفن مادرش، هرروز پدرش را وادار میکرد او را سر قبر مادرش ببرد. آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف میکرد، بعد آن را آبپاشی میکرد و کمی با مادرش حرف میزد. هفتهی سوم،وقتی آب راروی قبر مادرش میریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سبز نمیشود؟
بازی عروس و داماد / بلقیس سلیمانی
بعدالتحریر : گزیده همشهری جوانانه (شماره بیست و چهار) !
اول . اومدم این افتخار رو ثبت کنم اما فردا میخونم پستتو . :D
پاسخحذفچیزایی که فراموش نمی شن برای فراموش نشدن به وجود نمیان
پاسخحذفاما به طور ناگهانی میبینی بعد از سالها هنوزم به خاطر میاریشون
مثل اون پستت ،سه تار و ع
من یادمه وقتی خیلی بچه بودم(حداکثر 5 سالم بود) توی اتوبوس رو پای 1 خانم جوون نشستم.الان باید 40 ساله باشه.تا مدتهام تو همه ی اتوبوسا دنبالش می گشتم.
به همین سادگی اتفاق میافتن
شاید اونم هنوز منو به یاد بیاره
قشنگیش در اینه که هیچ کس نمی دونه دیگری از اون چه چیزی در خاطرش داره
بی هپی
روش خوبیه درود بر تو
پاسخحذفبد نیست که تا آخر عمر ادامه بدی همین روش رو طراوت عزیز
الهي بگردم !
پاسخحذفبا تو نيستم ها
با اين بعد التحرير كتابيت بودم !
خوش به حالت كه تو شهر بارون بودي
حداقل 4 سال
بشين درستو بخون !
وب گردي و ول گردي ممنوع !
چرا همیشه آخرش به فکر لذت بردن میفتیم ؟
پاسخحذفhiiiiiiiiiiiii
پاسخحذف!!!!!!!!!!!!!
سلام عزیزم
پاسخحذفکجا میخوای بری همیشه دور زدن و گشتن به خاطر سپاردن خوبه
اما اخرش دلگبره اخر هر دلبستگیه عادی بغض اوره
عجب احساسی
پاسخحذف.می ترسم بخوره تو ذوقت. مگه اینکه... نمی دونم/
کاش جواب این سوال که آیا زود بر می گردم رو داشتم طرا، من یک بار نه تو این مدت خیلی چیز ها یاد گرفتم، اولیش رو مینویسم.
پاسخحذفهیچوقت نذاشتی از حریم یک هم نویس فراتر بیام ولی توی این حریم بی پایان دوستی، عاشقانه دوستت دارم طرا. این بار خوب می دونم چرا، و این بار ازت نمی خوام که بهم زنگ بزنی یا بذاری که فراتر قدم بردارم. این قلب برای لحظه های آزادی می طپه نه برای ترس از در قفس بودن.
تا روزی که من با همه ی آرزوهایم گام در دنیای ممکن ها می گذارم.
*کاوه*
چه مديري به سيستم مديريتي كشور اضافه بشه!!!
پاسخحذفخاطره ساختن...
پاسخحذفبه قول طراوت : هوووووم....
به نظرم جالب اومد!
به نظرت من الان اینجا حرف بزنم باز کامنت دونیت باهام لج نمی کنه؟!
پاسخحذفیک..دو..سه..
امتحان می کنیم
خوب شادی کن.. همونی که خودت گفتی " زندگی " کن.. به معنای واقعی.. اونقد که همه مفهوم واقعی این کلمه رو بفهمن..
وقتی بارون بارید یاد منم باش و برام دعا کن..
هه! هه! جدی جدی درست شدااااا
پاسخحذفکامنتم ثبت شد! من چقد خوشبختم..همه چی ارومه..!!!!!!!!
واي اين بلقيس عجب چيزي نوشته بود هااااااا... جددن كللي دوستش داشتم طراوتي :*
پاسخحذفبهت تبريك مي گم وَ واست خوشحالم كه داري دانشگاهُ تمام مي كني وَ اونُ خودتُ از هم جدا ! :ي
بارون-شمال-تهران ... هِي ي ي ي !
شبنم برگ درخت مجنونم
پاسخحذفاین ترم آخر و بد بچسب . . . من توی همین ترم آخر همه ی زندگیم رو از دست دادم . . . همه ی خوشبختی 4 سال درس خوندن رو و به سختی اما با موفقیت دفاع کردم . . . مطمئن باش دیگه این روزها بر نمیگرده . . . دوربین بگیر دستت . بنویس و عکس بگیر و بدون حسرت خوردنی ترین و بهترین دوران داره میاد . انتخابت از بلقیس رو دوست داشتم . . . اما اگر کتاب پرویز شاپور رو کاریکلماتورش رو بخونی میبینی . . . مورچه است در مقابل خلاقیت شاپور . خوب میخونی . خوب میفهمی . خوب مینویسی . داری میری و میای . ندیدمت اما دلم به تاپ تا پ افتاده .
میس شانزه لیزه
از
جزیره در کهکشان
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود ...
پاسخحذفامیدوارم ترم پایانیتو در شهر باران به خوبی بگذرونی دختر :)
واقعا حیف
پاسخحذفمن که خیلی دلم برای دانشجویی تنگ میشه با اینکه تازه 3-4 ماهه که فارغ شدم
حسابی از ترم آخر استفاده کن
واسه تهران گردی هم رو من حساب کن :d
تو بیجا می کنی تور میذاری تهران و من رو نمی بری...
پاسخحذفبهمن بیا که اومدیممممممم...
بدون اون بودن رو به بودن بدون اون ترجیح میدم هر روز و هر روز!!!
پاسخحذفکجایی طراوت جان؟؟نیستی؟؟؟؟نکنه رفتی زیر ابرون بی خبر؟؟؟؟؟
پاسخحذفترم های آخر دانشگاه یه حس خاصی دارن. . .
پاسخحذفالبته برای ما پسرا گاهی اوقات با ترس . . . سربازی.
سلام
پاسخحذفاين ابله تكيه كلام محمد ستوده اس كه البته لطف مي كنه و بمن مي گه گاهي!!! نمي دونم قرابتي بينتون هست يانه
اما معمولا اوناي كه اهل عشق و حال تو دانشجويي نباشن هر چي زور هم بزنن ابي گرم نمي شه! يكيش خودم!
سعي كن روال خودتو ادامه بدي!