_ طراوت تو خدا رو قبول داری ؟
_ آره .
_ یعنی باهاش احساس رفاقت میکنی ؟
_ آره خوب .
_ نماز چی ؟ می خونی ؟
_ نه .
_ این چه جور رفاقتیه پس ؟ چرا کاری رو که رفیقت می خواد ، انجام نمیدی ؟
_ چون ...
ببین ! مگه من با خدا رفیق نیستم ؟ خوب خودم باهاش کنار میام دیگه ! انقدر سر این موضوع با من بحث نکن . که چرا نماز نمی خونم . من نمازم رو جور دیگه ای می خونم . اصلا من نماز رو تو خم و راست شدن نمی بینم . من اینجوری باهاش حال نمی کنم . اصلا تو عبادت رو تو چی میبینی ؟ عبادت مگه غیر از شکر و ستایش خداست ؟ خوب ، من وقتی یه درخت رو میبینم ، انگار دارم عبادت میکنم . وقتی نفس می کشم . وقتی یه دشت زیبا رو میبینم . همه این زیبایی ها به من حس روحانی عظیمی رو القا میکنه . شاید همون حسی که تو حین نماز تجربه می کنی . من از خدا اینجوری تشکر می کنم . شاید روزی هزار بار . نه مثل تو روزی سه بار . خدایی ، تو وقت نماز خوندن چقدر خلوص نیت و توجه داری ؟ شاید یک هزارم احساس منو وقتی یه برگ درختو میبینم و عشق می کنم رو نداشته باشی . شایدم داشته باشی . حتی بیشتر . ولی تو با من فرق می کنی . من اینجوری حال میکنم . می فهمی ؟ ماجرای من و تو مثل داستان موسی و شبانه . آهای موسی ! بذار این شبان بدبخت به روش خودش از خدای خودش و رابطش با اون لذت ببره . اوهوم .
بعدالتحریر ۱ : مرسی خدا ! که منو تحمل میکنی !
بعدالتحریر ۲ : شاید همه این حرفا یه توجیه احمقانه باشه . شاید .
بعدالتحریر ۳ : درسته من با خدا دوستم . ولی خوب بعضی وقتا با هم دعوامون هم میشه . اصلا مگه نمیشه رفقا با هم دعوا کنن و دلخور شن ؟ هوم ؟