امشب بی تو گذشت . فردا شب هم همین طور . حالا که فکرش را میکنم ، انگار دیشب هم بی تو گذشت . اصلا مگر شب چیست که بی تو بگذرد ؟ راستی از کجا می گذرد این شب ؟ آدرسش را بده تا سرراه شب کمین کنم . تا بی هوا جلویش بپرم و سلامی بکنم و بگویم به خیر . فکرش را بکن . به شب بگویم به خیر . و آن را بچپانم توی پیامی و بفرستم برای کسی که دوستم بود . پیامی که در آن ، شب به طرز مهربانانه ای اسیر است . اسیر است ولی می گذرد . امتحان کرده ام . زیاد هم . هر بار گذشته است و من مانده ام حیران . که چرا دیشب و امشب و فردا شب ، بی تو می گذرد ؟
بعدالتحریر 1 ) نمی دانم چرا ناگهان وسط مطالعه تاریخ فلسفه ، قسمت اسپینوزا ، ساسی مانکن دارامب دورومب می کند ؟ کاش این دیوارهای بین اتاق ها عایق قوی تری داشت ! تمام حسمان پرید !
بعدالتحریر 2 ) کسی این مرغ سحر رو از نزدیک نمی شناسه ؟ یعنی باهاش رفت و آمد داشته باشه . یه پیغام واسش دارم . هرکی میشناستش بهش از قول من بگه توروخدا ناله سرنکن و ایضا داغ ما را نیز تازه تر نکن . پیشاپیش از همکاری مرغ سحر و پیغام رسان سپاسگذارم .