من برای دوستام اهمیتی قائل نیستم . یعنی راستشو بخوای اونا برام ارزشی ندارن . تنها چیزی که برام تو یه رابطه ی دوستانه مهمه ، خودمم . اینکه من به اون چیزایی برسم که می خوام . نفهمیدی ؟ مثال میزنم .
من اگه به دوستام محبت می کنم ، فقط برای اینه که جنبه ی "محبت" روحم ارضا بشه . این جنبه هم در دو صورت ارضا میشه : محبت کردن و محبت دیدن . خیلی دنبال دومیش نمی گردم چون نیست . پس اولی رو امتحان می کنم ...
این فقط یکیش بود . حالا تمام جنبه های خوبی که در من ممکنه وجود داشته باشه ( تو یه رابطه دوستی ) رو به مثال بالا بسط بده . نتیجش حیرت انگیزه .
بذار یه اعتراف دیگه هم بکنم . من به دوست به عنوان یه وسیله نگاه می کنم . مثلا لباس . هرچی قدیمی تر بشه ، میره ته کمد و ماه تا ماه بهش توجه نمی کنم . عوضش جدیدا ... مثل پروانه دورشون می گردم . آخه قدیمیا از مد افتادن . میفهمی که ؟
خلاصه اینکه وقتی بهت میگم دوستت دارم ، بدون که دارم به بازی میگیرمت . دارم مسخره ت میکنم . چون وقتی از تو خسته شدم ، میرم دنبال یکی دیگه . یه دوست جدید .
خودمم باورم نمیشه که دارم این چیزا رو میگم . شاید این حرفا منو تنها کنه ، اما مهم نیست . من هنوز فرصت دارم . واسه بازیچه قرار دادن آدمای جدید ...
بعدالتحریر 1) بعضی وقتا ، یعنی بیشتر وقتا من خیلی بی رحم میشم . موقع نوشتن اینا ، اون حالو داشتم .
بعدالتحریر 2) هنوز ته دلم یه کم شک دارم . به اینکه آیا اینا واقعیت دارن یا فقط یه شوخیه تلخن ؟
بعدالتحریر 3) اگه می خوای تمومش کنی ، بکن . اون کسی که ضربه میبینه ، منم . "من" هم که ارزشی نداره . داره ؟
بعدالتحریر 4) من وقتی بهت توجه نمی کنم ، کلی عذاب وجدان دارم . ولی ... باز هم بهت توجه نمی کنم ! مسخره ست . نه ؟
بعدالتحریر 5) تعریف جدید از من : سیستمی پیچیده که در فرایند ارتباطات اجتماعی و عاطفیش به شدت هنگ کرده ... همین .