بیدار می شوم تا باز بخوابم ، در بیدار شدن شتاب نمی کنم .
احساس می کنم تقدیر من آنجاست ،
که امکان ترس نمی یابم .
جایی که می بایدم رفت می روم ،
و می آموزم .
سلاخ خانه شماره 5 / کورت ونه گات
نه اینکه این یه تیکه منو له کنه ها ! نه ! فقط می خواستم برم دانشگاه ( شهرستان ) که به این متن برخوردم . گفتم من چرا دوباره کاری بکنم ؟ این بابا که حرف منو زده ! همین رو میذارم اینجا .
هه !
بعدالتحریر : سر میز شام سکوت ناراحت کننده ای حکمفرماست . روز رفتنم جلو افتاده . کسی بغض می کند . من اما خوشحالم . که دوست داشته می شوم . سرشان را به چیزی گرم می کنند . از گوش چشم نگاه می کنم . چشمان کسی سرخ شد . من اما بی تفاوت ، غذایم را کوفت می کنم ...