۴ مهر ۱۳۸۷

رفتن

بیدار می شوم تا باز بخوابم ، در بیدار شدن شتاب نمی کنم .

احساس می کنم تقدیر من آنجاست ،

که امکان ترس نمی یابم .

جایی که می بایدم رفت می روم ،

و می آموزم .




سلاخ خانه شماره 5 / کورت ونه گات




نه اینکه این یه تیکه منو له کنه ها ! نه ! فقط می خواستم برم دانشگاه ( شهرستان ) که به این متن برخوردم . گفتم من چرا دوباره کاری بکنم ؟ این بابا که حرف منو زده ! همین رو میذارم اینجا .

هه !



بعدالتحریر : سر میز شام سکوت ناراحت کننده ای حکمفرماست . روز رفتنم جلو افتاده . کسی بغض می کند . من اما خوشحالم . که دوست داشته می شوم . سرشان را به چیزی گرم می کنند . از گوش چشم نگاه می کنم . چشمان کسی سرخ شد . من اما بی تفاوت ، غذایم را کوفت می کنم ...