دستانم بوی حلوا می دهد.
بوی حلوایی که برای تو پخته ام.
بوی حلوایی که سر مزارت خیرات کردم.
شب جمعه.
باران می بارید.
لجنزاری شده بود مزارت.
حلوا را میان کارگران قبرستان پخش کردم.
نگاهشان از سر تشکر نبود ، از سر حیرت بود.
حیرت از لباس سرخی که به تن کرده بودم.
سرخ مثل اناری که شب آخر با هم خوردیم.
به یاد سرخی گونه هایت.
لباس سرخم را از صندوق در آوردم و به تن کردم.
به یاد سرخی چشمانم بعد از رفتنت.
به یاد سرخی انار شب آخر.
دستم بوی حلوا می دهد.
دلم می خواست
دستم بوی انار می داد.
بوی انار سرخ.
سرخ مثل گل سر مزارت.
بوی حلوایی که برای تو پخته ام.
بوی حلوایی که سر مزارت خیرات کردم.
شب جمعه.
باران می بارید.
لجنزاری شده بود مزارت.
حلوا را میان کارگران قبرستان پخش کردم.
نگاهشان از سر تشکر نبود ، از سر حیرت بود.
حیرت از لباس سرخی که به تن کرده بودم.
سرخ مثل اناری که شب آخر با هم خوردیم.
به یاد سرخی گونه هایت.
لباس سرخم را از صندوق در آوردم و به تن کردم.
به یاد سرخی چشمانم بعد از رفتنت.
به یاد سرخی انار شب آخر.
دستم بوی حلوا می دهد.
دلم می خواست
دستم بوی انار می داد.
بوی انار سرخ.
سرخ مثل گل سر مزارت.