۲۷ آبان ۱۳۸۶

زن : بگو آ .


مرد : آ .

زن : مهربون تر ، آ .

مرد : آ .

زن : آهسته تر ، آ .

مرد : آ .

زن : من یه آی لطیف تر می خوام .

مرد : آ .

زن : با صدای بلند اما لطیف ، آ .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خوشگلم .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بگی برام میمیری .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی بمون .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی لباسات رو در آر .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی سلام .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خداحافظ .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، مثل اینکه ازم بخوای یه چیزی برات بیارم .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خوشبختم .

مرد : آ .

زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای منو ببینی .

مرد : آ .

زن : بگو آ ...







گزیده ای از کتاب " داستان خرسهای پاندا "

نوشته " ماتئی ویسنی