پرده های سفید توری بی خود و بی جهت تکان می خوردند. نه. بادی در کار نبود و یا حتی نسیمی. همه چیز راکد بود. حتی زندگی. یا شاید هم زیادی معمولی بود. زندگی. بی خود و بی جهت چشمها به دنبال چیزی می گشتند. شاید یک ساعت زنجیری. شاید یک قاصدک آواره. شاید یک آلت قتاله. چشمها باریدند. بی خود و بی جهت. شاید . تکه طنابی در گوشه ای بود. بی خود و بی جهت. چشمها شکارش کردند. طناب در دستانش بود. می لرزیدند. دست ها. بی خود و بی جهت. شاید . چشمها به سقف دوخته شدند. به میخ فرو رفته در سقف. یک لبخند تلخ. بی خود و بی جهت. چهارپایه ای زیر پا. لق می خورد. یکی از پایه ها. بی خود و بی جهت. و به یک زندگی پایان داده شد. بی خود و بی جهت. شاید ...