۲۰ مرداد ۱۳۸۶

وقتی در شب راه می رفتم


و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم

از کنارم گذشت

گفتم :

هی ! نگاه کن ! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است.

 او گفت :

این برف نیست

پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است.

و سپس لبهای خندانش را گشود

تا برفی را فوت کند

و ما هر دو خندیدیم

بعد به چشمانش نگاه کردم

و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است ....



شل سیلور استاین